اطلاعیه سایت
همزمان با اعیاد شعبانیه، شما می توانید گزیده شعرهای خاص میلاد حضرت قمر بنی هاشم(ع) را در اینجا مشاهده کنید.
به گزارش خبرنگارحوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی گروه تحریریه سایت جوان؛همزمان با فرارسیدن اعیاد شعبانیه و خجسته میلاد حضرت عباس بن علی علیه السلام، شاعران کشورمان در وصف و مدح این حضرت اشعاری را سروده اند، و شما میتوانید در متن زیر مشاهده کنید.
وقتش رسیده تا به بیانم توان دهید
گلچینی از برترین شعرهای تولد حضرت قمر بنی هاشم(ع)
این حرفهای مانده به دل را زبان دهید
وقتش رسیده روی پر جبرئیل ها
شعری به قلب این قلم از آسمان دهید
تامیوه ی رسیده مضمون به ما رسد
همزمان با اعیاد شعبانیه، شما می توانید گزیده شعرهای خاص میلاد حضرت قمر بنی هاشم(ع) را در اینجا مشاهده کنید.
قدری درخت واژه تان را تکان دهید
ارزانی ستاره بود ماه آسمان
ماه مدینه را به من امشب نشان دهید
من از شما به غیر شما را نخواستم
هرچه ثواب است به این و به آن دهید
امشب که ساقی آمده از مشک علاقه او
گلچینی از برترین شعرهای تولد حضرت قمر بنی هاشم(ع)
یک کاسه آب دست من نیمه جان دهید
در برکه نگاه علی خوش دمیده است
ماهی که ماه هم مثلش را ندیده است
حالا که ماه آمده پیدا ترین شده است ست
همزمان با اعیاد شعبانیه، شما می توانید گزیده شعرهای خاص میلاد حضرت قمر بنی هاشم(ع) را در اینجا مشاهده کنید.
یوسف ترین رسیده و زیباترین شده است ست
منصوب گشته است به باب الحوائجی
پیغمبری ندیده مسیحاترین شده است ست
ابروی او نیامده محراب عاشقی
گلچینی از برترین شعرهای تولد حضرت قمر بنی هاشم(ع)
گیسوی او نیامده یلداترین شده است ست
بین قبیله ای که همه سرو قامتند
قامت کشیده خوش قد و بالاترین شده است ست
لیلا میان شهر مجانین نه… این پسر
در شهر لیلی آمده لیلا ترین شده است ست
ساقی زیاد بوده در این خاندان
سردار کربلاست که سقا ترین شده است ست
عباس روح جاری از نیل تا فرات
عباس راهِ رفتنِ در کشتی نجات
شعبان جهت ماست گواراتر از رجب
شیرین تر از شهدِ لب یارم از رطب
امشب شب تولد روح دلاوری ست
امشب شب وفاست شب غیرت و ادب
باید به پیش ابروی او سجده آوریم
چون واجب است محضر او امر مستحب
امشب شب چهارم ماه است آمده
ماه شب چهارده از قلب نیمه شب
نامش پر از کنایه پر از استعاره است
شب ماه و روز مهر و سحرها ستاره است
عرض ارادتم به اباالفضل بارها
برده مرا به جرگه ی بی اختیارها
چون موج ،سر به سینه ی هر صخره میزنم
آثار عاشقی ست از گونه کارها
محدود ما یکی دو قبیله نمیشود
عشقش دوانده ریشه به ایل و تبارها
مانند او نیامده دیگر به روزگار
مانند من گدای نگاهش هزارها
دلداده اند در ره او صاحبان دل
سر داده اند در قدم او سوارها
از او ندیده ام به خدا دادرس تری
آقا تری کریم تری هم نفس تری
با این که با اصالت و ارباب زاده بود
یک عمر چون رعّیت این خانواده بود
بذر ارادتی که به دل کاشت مادرش
حالا چو سرو قامت او ایستاده بود
در پیش فاطمی نسبان سر به زیر بود
انگار این ارادت او بی اراده بود
در آخرین سجود نماز محبتش
در پیش پای فاطمه از زین فتاده بود
آنها که دیده اند نوشتند عاقبت
سر روی پای حضرت زهرا نهاده بود
زهرا کنارش آه نفس گیر میکشد
با دست خود ز دیده ی او تیر میکشد
ما جز خدا به غیر توکل نمیکنیم
ما جز به اهل بیت توسل نمیکنیم
باید در این زمانه ولایت مدار بود
ورنه به هیچ جای دنیا گُل نمیکنیم
ما ذاکریم؟ نه همه سرباز رهبریم
وقتی که امر کرد تأمل نمیکنیم
گوید اگر روید در آتش به سر رویم
سر هم اگر که خواست تعلل نمیکنیم
هرکس که در برابر آقا بایستد
در هر لباس و پست، تحمل نمیکنیم
عباس ماند چون که مطیع امام بود
در او به چه دلیل به حرف امامش حرام بود
محسن عرب خالقی
پس آن کجا و بوسهی ماها به دست تو!
عبارات مهم : مدینه – آسمان در این دنیا جهت علمداری آمدی
رحمت بر آنکه داد، علم را به دست تو
از روی صورت تو “قَمَر” آفریده شد
زیبا اگر که شد …! شده است قشنگ به دست تو
با ذکر “اَلدَّخیلُکَ عَبّاس”، آمدم
مُردم برات، تا شوم احیا به دست تو
بین دو راهی ام تو بگو که کدام یک …
بوسه زنم به بال و پرت … یا به دست تو؟
من نوکر حسین و اباالفضلیِ توام
من را سپرده حضرت زهرا به دست تو
بی دست کربلا تو و … بی دست و پا منم
تقدیر من عوض شده، ولی به دست تو
افتاده ام به خاک و نگاهم به سوی توست
دارم امید، تا بشوم پا به دست تو
من غرق حاجتم … وَ تو باب الحوائجی
چشم امید من بُوَد آقا به دست تو
کلی گِره به زندگی ام هست، ساقیا!
میدانم سرانجام که شود وا به دست تو
این برگهی برات حرم را بیا بگیر
دارم امید، تا شود امضا به دست تو
تا اینکه بعدِ مرگ، شویم سرانجام به خیر …
خود را سپرده ایم، همین جا به دست تو
رضا قاسمی
یا که امشب حمزهای دیگر به دنیا آمده
لرزه افتاده به جان دشمن های اهل بیت
حامی اولاد پیغمبر به دنیا آمده
چشمتان روشن که سر لشکر به دنیا آمده
رفت دوران سراب و عالمی سیراب شد
تشنگان سقای آب آور به دنیا آمده
درد بی درمان ندارد جا به عالم بعد ازین
سر پناه سائل این در به دنیا آمده
آمده باب الحوائج، هر چه میخواهی بگیر
السلامای زادهی آزاده ام البنین
چشم وا کردی به دنیا سرانجام شد مستجاب
آن دعاهای سر سجادههای ام البنین
روز میلادت علی آن قدر از تو گفت که
شد زمین و آسمان دلداه ام البنین
عالمی را مست کردی ساقی مسئله گشا
بس که گشتی مست مست از باده ام البنین
مستجاب الدعوه بودن روزی ما نیز شد
تا به تو گفتیم، آقازاده ام البنین
دشمنت هم دست خالی برنگشته از درت
هر چه خوبی میرسد لطف تو است و مادرت
تو که هستی؟ که علی زد بوسه بر دستان تو
تا ابد هم اولیا هم انبیا حیران تو
ما چه باید وقت ابراز ارادت رو کنیم
گفته هنگامی که امامت، 《جان من قربان تو》
تو چه کردی مرزها را عالم عشقت شکست
تو چه کردی ارمنی شد بی سر و سامان تو
میزند تا روز محشر هر فرشته بوسه بر
دست هر کس که گره خورده است بر دامان تو
بین عالم هر کسی را بهر کاری ساختند
تو بلاگردان زینب من بلا گردان تو
من تو را دارم فقط، بعد بی نیازم از همه
حضرت صاحب علم،ای یار نایاب حسین
آن قدَر نزد امامت تو ادب کردی شدی
از همه محبوبتر در بین اصحاب حسین
نام زیبای تو گشته نقش محراب حسین
با نگاهی هر که را خواهی حسینی میکنی
بعد زینب نیست کس مثل تو بی تاب حسین
هر که نوشیده در عالم از میناب حسین
اعتقادم این بُوَد فردا که روز محشر است
غم ندارد در دلش هر کس ابالفضلیتر است
با همه نیروت حامی بنی الزهرا شدی
تا قیامت دادهای درس ادب بر شیعیان
تو سپهسالار لشکر بودی و سقا شدی
آخرین ساعات هم گریه کن آقا شدی
بشکند دستی که پاره پاره کرده مشک را
از همه شرمندهتر در روز عاشورا شدی
فکر فرداهای زینب سرانجام جانت گرفت
تو همانی که کفیل زینب کبری شدی
تا خبر پیچید افتاده عموی خیمهها
حرمله با لشکرش آمد به سوی خیمهها
محمد حسین رحیمیان
کوچه باغی برویم و پَر و بالی بزنیم
پایِ حافظ قَدح از شعر زلالی بزنیم
جمعمان جمع بیایید که فالی بزنیم
“شاهِ شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان”
بگذارید از این فاصله بویی بکشیم
درِ خُم را بگشاییم و سبویی بکشیم
تیغ اَبروی کجش را به گلویی بکشیم
صد و سی و سه نفس نعرهی هویی بکشیم
از دلِ ما چه به جا مانده؟ که غارت کرده
پسرِ سوم زهراست قیامت کرده
ماه و خورشید دو حیران و دو سرگردانند
سالها دل سرِ این طایفه میگردانند
بال در بالِ فرشته غزلی میخوانند
ما همه بنده و این قوم خداوندانند
آمده تا زِ علی تیغِ دودَم را گیرد
قد برافرازد و بر دوش عَلم را گیرد
جمع مِهر و غضب و جذبه و قشنگی را
در تو دیدیم مسیحایی و موسایی را
محشری کن که ببینند دل آرایی را
بُردهای ارث از این سلسله آقایی را
حق بده مات شود چشم، تماشا داری
هرچه خوبان همه دارند تو یک جا داری
آسمان پیشِ قدم هات به حیرت اُفتاد
کهکشان وقتِ تماشات به زحمت اُفتاد
موج برخاست و از آن همه هیبت اُفتاد
کوه تا نامِ تو را بُرد به لکنت اُفتاد
این علی است خودش است جنابش آمد
خوش به حال دلِ زینب که رکابش آمد
تشنه خاکیم و ترک خورده، ولی دریا تو
شوره زاری همه با ماست و باران با تو
وَ نوشتیم که یا هیچ پناهی یا تو
دلمان قُرص بُوَد، قُرص چرا؟ لیکن تو
بعد مرگم به هوای حرمت پر گیرم
من کفن پاره کنم زندگی از سر گیرم
رگِ پیشانی تو تا که تَوَرم میکرد
لشگر انگار که با فوت تکلم میکرد
دست و پا را نه فقط راهِ نفس گُم میکرد
بیرقت در وسطِ دشت تلاطم میکرد
چقدر سر زِ سرِ تیغِ تو سرگردان است
تو سلیمانی و تختت وسطِ میدان است
میکِشی تا وسطِ معرکهها طوفان را
بند آورده نگاهت نَفَسِ میدان را
تا که ارباب بگیرد به سرت قرآن را
میدرد نعرهی تو زَهرهی سرداران را
شورِ آن قُله که آتش فوران کرد تویی
آن کماندار که اَبروش کمان کرد تویی
سایه بان دلِ زینب دلِ ما هم با توست
حاجتی گرچه نگفتیم فراهم با توست
دستِ ما نیست که در پای غمت میگِرییم
لطف زهراست که زیر عَلمت میگِرییم
بی تو از چشمِ حرم خونِ جگر میریزد
خون از ساقهی صد تیر و تبر میریزد
وَ رُباب اشک به لبهای پسر میریزد
خیز از خاک و ببین خاک به سر میریزد
اَبرویت بندِ دلش بود که از هم وا شد
وای بر حال سکینه که سرت دعوا شد
حسن لطفی
سَری دارم و خاکِ عالیجناب است
عوض کرده روز و شَبَم جایِ خود را
که ماهی دمیده پُر از آفتاب است
مرا قبله بابُ الحُسینِ حسین است
مرا نامِ عباس فَصلُ الخِطاب است
حساب و کتابی ندارد دل ما
که دیوانه اش بی حساب و کتاب است
نوشته به ایوانِ میخانهی او
که در بزمِ ساقی دعا مستجاب است
من از تاکِ انگورهایِ ضریحش
چنان مست کردم که حالم خراب است
چنان بی خودم کرده بویِ سَبویَش
که پایم هوا و سرم در شراب است
از امشب بهشت آفرین است زهرا
که مهمانِ ام البنین است زهرا
خدا گِرد گِردَت مداری کشیده
به هر یک صفِ بی شماری کشیده
و در طاقِ عرشش به تصویر سبزی
عَلَم را به دوشِ سواری کشیده
که نصرُمِن الله بر بیرقِ اوست
و در قبضه اش ذوالفقاری کشیده
شَبیهِ علی رویِ دُل دُل نشسته
و در زیرِ پا تار و ماری کشیده
نه اَبرو بگو ذوالفقاری دو پیکر
نه گیسو بگو آبشاری کشیده
اگر حالتِ چشمِمان التماس است
برای حریمش خُماری کشیده
نیازی ندارد به غیر از ضریحت
کسی که به چشمش غباری کشیده
رسیدم مرا زیرِ بالَت بگیری
امیری حسین وَنِعمَ الامیری
نگاه تو جُز شورِ دریا ندارد
طَنینَت به جز لحن مولا ندارد
تو مثلِ حسن کوچه هایت شلوغ است
که بی تو مدینه تماشا ندارد
برای تماشات یوسف رسیده
مدینه، ولی بیش از این جا ندارد
من از ارمنیهای شهرم شنیدم
که پیش تو رنگی مسیحا ندارد
پسرهای او جایِ خود، میشود گفت
که مانند عباس زهرا ندارد
گرههای کورِ همه، صَف کشیدند
که کارَت اگر، شاید، ولی ندارد
اگر کار داری تو هَم با ابالفضل
بگو یا حسین و بگو یا ابالفضل
تو مهتابِ نوری برایِ سحرها
تو خورشیدی، ولی میانِ قَمرها
تو را روزِ اول برایِ حسینش
سوا کرده زهرا برایِ پسرها
مرا منصبِ تو به شاهی رساند
اگر جا دَهی در صفِ رُفتگرها
نقابی بزن وقتِ رزمت به صفین
که ذُوخرالحسینی …امان از نظرها
از آن دور لشگر تو را خیره دیدند
نیازی ندارد بِپیچَد خبرها
به میدان بیا تا به پایت بریزند
عرقها جگرها و سرها و پرها
جوابِ رَجزخوانیِ تو سکوت است
فقط میرسد صوتِ این المَفَرها
عَلَم را بِزن وقتِ طوفانی توست
علی عاشقِ این رجز خوانی توست
کسی، چون تو بر قلب لشگر نمیزد
کسی، چون تو فریادِ حیدر نمیزد
تو در سیزده سالگی ات به دشمن
چنان میزدی مالک اشتر نمیزد
چنان گِرد بادی به پا میشُد از تو
که جبریل در پیش تو پَر نمیزد
فقط زانویَت جایِ پایِ عقیله است
که خواهر قدم جایِ دیگر نمیزد
اگر دستهایت نباشد که زهرا
قدم بر شفاعت به محشر نمیزد
فقط خاطرِ فاطمه بود وَر نه
به آقا خطابِ برادر نمیزد
*به مدح علی زَر شود دفتر شعر *
سه بیت از فؤاد آورم آخر شعر
نبودی حَصینِ حِصنِ دین گَر زِ مردی
قدم بَر درِ حِصن خیبر نمیزد
چنان کَند در را از آن حِصن سنگین
که گَر حِلمِ او حلقه بر در نمیزد
زمین را هم از جا بِکَند و فِکَندی
به جایی که مرغِ نظر پر نمیزد
حسن لطفی
* (فوادکرمانی)
آسمان را قمر رسید امشب
میبه ما زیاد رسید امشب
که علی را ثمر رسید امشب
عشق اینجا قدم قدم آمد
حضرتِ صاحبِ علم آمد
بنویسید او ابالادب است
او به خلق تمام ما باعث است
از دم او مسیح در عجب است
شیر غران حیدری نسب است
در کرمخانه کار او بذل است
مرحبا هر که با ابالفضل است
ذکر هر روز ما ابوفاضل
درد هارا دوا ابوفاضل
شاه مشگل گشا ابوفاضل
کاشف الکرب یا ابوفاضل
عالمی غرق در جمال تو باد
شیر ام البنین حلال تو باد
مرد میدان ما جگر دارد
رزم حیدر در او اثر دارد
مالک از خشم او خبر دارد
وای اگر که نقاب بردارد
کیست او؟ اینقدر مثال علیست
که در او عزت و جلال علیست
آمده اقتدا به یار کند
لشگر کفر تار و مار کند
یک به یک صید را شکار کند
لشگر از خشم او فرار کند
بین میدان رزم شد غوغا
بی پسر مانده بود ابوشعثا
غیرت شاه کربلا عباس
ساقی علقمه اَلا عباس
دست ما بگیر یا عباس
گرچه دستی نمانده بر تن تو
دستهای همه به دامن تو
امیرفرخنده
واژه های کلیدی: مدینه | آسمان | مناسبت های مذهبی | شعر | ائمه اطهار |