• خرید کتاب از گوگل
  • چاپ کتاب PDF
  • خرید کتاب از آمازون
  • خرید کتاب زبان اصلی
  • دانلود کتاب خارجی
  • دانلود کتاب لاتین
  • خانه » خبری و خواندنی » تفسیر آیات ۱۰۳-۱۰۴ سوره مائده

    تفسیر آیات ۱۰۳-۱۰۴ سوره مائده

    به گزارش خبرنگارحوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی گروه تحریریه سایت جوان؛قرآن سراسر اعجاز در زندگی مادی و معنوی هست. اگر ما آن را با معرفت تلاوت

    تفسیر آیات ۱۰۳-۱۰۴ سوره مائده

    به گزارش خبرنگارحوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی گروه تحریریه سایت جوان؛قرآن سراسر اعجاز در زندگی مادی و معنوی هست. اگر ما آن را با معرفت تلاوت کنیم، حتماً اثرات آن را خواهیم دید. جهت آگاهی‌ و فهم بهتر و بيشتر آيات قرآن كريم هر شب تفسير آياتی از اين معجزه الهی را جهت شما آماده می‌كنيم.

    سوره مائده به معنى سفره آراسته از غذا است.مائده نام پنجمین سوره قرآن كه از آیه ۱۱۲این سوره گرفته شده است هست. قسمتى از این سوره راجع به تقاضاى حواریّون و یاران حضرت عیسى(ع)است كه از او درخواست کردند سفره اى آراسته از غذا براى آنان از طرف خداوند نازل شود.بعضى از مباحث مطرح شده است در این سوره عبارتند از:بیان معارف اسلامى عنوان رهبرى بعد از رسول خدا(ص) نفى اعتقاد مسیحیت به تثلیث، عنوان وفاى به عهد و عدالت اجتماعى، شهادت به عدل، داستان هابیل و قابیل فرزندان آدم(ع) و تحریم قتل نفس و معرفى غذاهاى حلال و حرام و بیان قسمتى ازاحكام مربوط به وضو و تیمّم. این سوره ۱۲۰آیه دارد و در مدینه نازل شده است است.نام های دیگرش: عقود، المنقذه است.

    از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در فضیلت این سوره نقل شده است است: «هرکس که سوره «مائده» را قرائت نماید، به تعداد همه یهودیان و مسیحیان که در این دنیا نفس کشیده اند، ده حسنه به او داده می شود و ده گناه از گناهان او پاک می گردد و ده درجه به درجاتش افزوده می گردد.»
    ابوحمزه ثمالی از امام صادق علیه السلام روایت کرده است: «سوره مائده یکباره بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده است است و ۷۰هزار فرشته هنگام نزول، آن را همراهی می کردند.»

    تفسیر آیات ۱۰۳-۱۰۴ سوره مائده

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

    عبارات مهم : اختلاف – قرآن
    مَا جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِيرَةٍ وَلَا سَائِبَةٍ وَلَا وَصِيلَةٍ وَلَا حَامٍ وَلَكِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَأَكْثَرُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ ﴿۱۰۳﴾
    خدا [چيزهاى ممنوعى از قبيل] بحيره و سائبه و وصيله و حام قرار نداده است ولى كسانى كه كفر ورزيدند بر خدا دروغ مى ‏بندند و بيشترشان تعقل نمى كنند (۱۰۳)
    وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَى مَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ قَالُوا حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ شَيْئًا وَلَا يَهْتَدُونَ﴿۱۰۴﴾
    و چون به آنان گفته شود به سوى آنچه خدا نازل كرده و به سوى پيامبر[ش] بياييد مى‏ گويند آنچه پدران خود را بر آن يافته‏ ايم ما را بس است آيا هر چند پدرانشان چيزى نمى‏ دانسته و هدايت نيافته بودند (۱۰۴)

    بيان آيات
    ما جعل الله من بحيره و لا سائبه و لا وصيله و لا حام …
    اينها اصناف چهارگانه انعامى هستند كه مردمان جاهليت براى آنها احتراماتى قائل بوده اند، و به همين منظور احكامى براى آنها جعل كرده بودند، اينك در اين آيه شريفه خداى تعالى مى فرمايد: اين احكام از ناحيه من نيست ، بعد در حقيقت اين نفى ، نفى خود آن انعام نيست ، بلكه نفى احكام و اوصاف آنها است ، و گرنه ذات آنها از نظر اينكه مخلوق خدا و منسوب به اوست ، بلكه اوصافشان هم از نظر اينكه اوصافند و بس (نه از جهت اينكه عنوان اينگونه احكام غلط شده است اند) مخلوق و منسوب به خدايند، الا اينكه اين اوصاف چون داراى دو جهت هستند از يك جهت منسوب به خدا و از جهت ديگر عنوان احكام جاهليتند، از اين رو بايد مراد از نفى اين چهار صنف نفى همين صفات باشد نه ذوات ، بنابراين برگشت نفى تشريع (بحيره ) و آن ديگران به نفى مشروعيت احكامى است كه به آنها نسبت داده مى شده است ، و در بين مردم آن عصر معروف بوده .
    معناى (بحيره)، (سائبه)، (وصيله) و (حامى) چهار قسم حيواناتى كه در جاهليت احكام خاصى داشتند و اين اصناف چهارگانه از انعام گر چه در معناى اسمائشان اختلاف شده است است و نتيجتا تشخيص احكام هر كدام هم همانطورى كه خواهيد ديد متفاوت شده است است ، ليكن چيزى كه مسلم است اين است كه نظر واضع آنها در احكامى كه براى انعام چهارگانه جعل نموده يك نحوه احترامى است براى آنها، يا واضع خواسته است رعايت حال آنها را كرده تا حدى آنها را آزادى دهد. سه صنف از اين چهار صنف يعنى (بحيره )، (سائبه ) و(حامى ) از جنس شتر و يك صنف آن يعنى (وصيله ) از جنس گوسفند است .
    اما (بحيره ): در مجمع البيان از زجاج نقل كرده كه او گفته است بحيره ماده شترى بوده كه پنج شكم زائيده باشد، و شكم پنجم آن نر باشد. و چون رسم چنين بوده كه گوشهاى اين فرزند شتر را پاره كرده و شكاف فراخى به آن مى دادند از اين جهت آنرا بحيره مى ناميده اند. و نيز رسمشان اين بوده كه بر پشت آن سوار نمى شدند، و آنرا نمى كشتند، و از باب احترام از هيچ آب و علفى منعش ‍ نمى نمودند و پيادگان هر چه هم خسته مى شدند بر پشت آن سوار نمى شدند.
    از ابن عباس نقل شده است كه گفته است : رسم عرب اين بود اگر ماده شترى پنج شكم مى زاييد، شكم پنجمش اگر نر بود آنرا مى كشتند و همگى از مرد و زن از گوشتش مى خوردند، و ولی اگر ماده بود گوشش را مى شكافتند و اين همان بحيره است ، و اگر هم آن را مى كشتند مو و كرك آنرا از پوستش نمى كندند، و در هنگام كشتن هم اسم خداى را بر آن نمى بردند، و بار بر پشتش نمى بستند، چشيدن شير آنرا و همچنين ساير انتفاعات آنرا بر زنان حرام شمرده و همه انتفاعات از زنده آنرا مخصوص مردان مى دانستند ولى خوردن گوشت آنرا براى هر دو طايفه تجويز مى كردند: و نيز از محمد بن اسحاق نقل شده است كه گفته : بحيره ماده شترى است كه از سائبه تولد يافته باشد.
    اما (سائبه ): در مجمع البيان از زجاج و علقمه نقل مى كند كه (سائبه )عبارت از شترانى بوده كه خود بدست خود به باعث نذر آنرا – مانند بحيره – از كار معاف مى كرده اند، به عنوان نمونه نذر مى كردند: اگر مسافرم بسلامت برگردد و يا مريضم بهبودى حاصل كند فلان ماده شترم سائبه باشد، يعنى مانند بحيره از آن انتفاع نبرم ، و او را از هيچ آب و علفى باز ندارم .

    و از ابن عباس و ابن مسعود نقل مى كند كه گفته اند: سائبه شترانى بوده اند كه در راه خشنودى و جلب رضايت بت ها و بمنظور تقرب به آنها آزاد مى شده است اند، و سائبه و هر چيز ديگرى كه براى بت نذر مى شده است آنرا به خدام بتكده مى داده اند، آنها نيز شير آن شتران و ساير منافع نذورات را به مصرف ابن السبيل ها و ساير فقرا مى رسانيدند.
    و از محمد بن اسحاق نقل مى كند كه گفته است : سائبه ماده شترى را مى گفته اند كه ده شكم پى در پى ماده شتر بياورد، چنين شترى محترم مى شده است ديگر بر پشتش سوار نمى شدند و اگر كشته مى شد كرك و پشمش را از پوستش نمى كندند و اگر زنده مى ماند از شيرش جز مهمانان كسى نمى نوشيد و هر چه هم بعد از آن مى زائيد اگر ماده بود گوشش را پاره كرده و همراه مادرش آزادش ‍ مى كردند، مادر را سائبه و اين فرزند را بحيره مى گفته اند.
    و ولی (وصيله ): در مجمع البيان از زجاج نقل مى كند كه گفته است : وصيله از جنس گوسفند است نه شتر، رسم مردم جاهليت چنان بود كه هر گاه گوسفندى بره ماده مى زاييد آنرا نگه مى داشتند و اگر نر مى زاييد آنرا وقف براى بت هاى خود مى كردند. و هر گاه دوقلو ميزاييد و يكى از آن دو نر و ديگرى ماده بود ديگر بره نر را براى بت ها قربانى نمى كردند و مى گفتند بره ماده به برادرش متصل است و هر دو را براى خود نگه مى داشتند.
    و از ابن مسعود و مقاتل نقل مى كند كه در معناى وصيله گفته اند: در عرب رسم چنان بود كه اگر بزى هفت شكم ميزاييد و هفتميش بز نر بود آنرا در راه خدايان خود مى كشتند و گوشتش را تنها براى مردان حلال مى دانستند و اگر بز ماده بود آنرا قاطى گوسفندان نموده و ذبح نمى كردند، و ولی اگر شكم هفتم دوقلو، يكى نر و يكى ماده مى زاييد مى گفتند: خواهر با برادر خود در احترام وصلت كرد، يعنى آنرا نيز نبايد كشت ، و بايد حرمتش را نگه داشته و منافعش را از شير و غيره تخصیص داده شده است به مردان داد، و به اعتبار اين وصلت آنرا وصيله مى ناميدند.
    و از محمد بن اسحاق نقل مى كند كه در معناى وصيله گفته است : وصيله گوسفندى را مى گفته اند كه در پنج شكم ده بره ماده بزايد، و در بين ، هيچ بره نرى فاصله نشود، و آنرا به همين اعتبار كه ده نتاج ماده پى در پى زاييده و نتاج نرى فاصله نشده وصيله مى ناميدند، يعنى اين گوسفند بين ده نتاج ماده وصل كرده است . آنگاه بعد از آن هر چه مى زاييد آنرا بر زنان حرام مى دانستند.
    و ولی (حامى ): باز در مجمع البيان از ابن عباس و ابن مسعود نقل مى كند كه گفته اند: حامى عبارتست از شتر نر، عرب را رسم چنين بوده كه اگر ماده شترى از صلب و نطفه شتر نرى ده شكم فرزند مى آورده آن شتر را مبارك مى شمرده ، و پشتش را محترم دانسته و بر آن بار نمى نهاده و سوارش نمى شده است اند، و از هيچ آب و علفى منعش نمى كردند. ابى عبيده و زجاج در معناى حامى همين وجه را اختيار كرده اند. و از فراء نقل مى كند كه گفته است : حامى شتر فحلى را مى گفته اند كه تا دوران بلوغ فرزند زاده خود زنده مانده و بر آن پريده آبستنش سازد، به چنين شترى مى گفته اند: (حمى ظهره ) يعنى پشتش مصون شد، ديگر نبايد بر آن سوار شد.
    و اين كلمات گر چه همانطورى كه ديديد در معانيشان اختلاف شده است است ، الا اينكه احتمال قوى مى رود اين اختلاف ناشى از اختلاف در سليقه هاى اقوام و قبائل بوده باشد، بنابراين همه اين معانى صحيح است ، و نظير اين اختلاف در سنت هاى جارى بين اقوام وحشى بسيار ديده مى شود.
    خداى تعالى منزه است از تشريع احكامى خرافى كه مردم خرافى براى بعضى حيوانات جعل كرده اند و به هر تقدير آيه شريفه در اين مقام است كه خداى تعالى را منزه از جعل چنين احكامى كرده و اينگونه احكامى را كه مردم خرافى از پيش خود براى اين چهار صنف از انعام تراشيده و به خدا نسبتش مى دادند از خداى متعال سلب نمايد، بدليل اينكه اولا مى فرمايد:(ما جعل الله …) يعنى خدا چنين جعلى نكرده ، و ثانيا مى فرمايد: (و لكن الذين كفروا يفترون على الله الكذب … – يعنى و ليكن كسانى كه كافر شدند بر خدا افتراء مى بندند)و از همين جهت مى توان گفت جمله (و لكن الذين كفروا…) بمنزله جوابى است براى سؤ ال مقدر، گويا وقتى خداى تعالى فرمود: (ما جعل الله )كسى مى پرسد اگر اين احكام را كه كفار مدعى هستند كه از خداست ، و خداى متعال آنرا جعل نكرده بعد از كجا درست شده است است ؟ در پاسخ از اين سؤ ال فرضى جواب مى دهد اين احكام افتراى دروغى كفار است به خداى تعالى ، آنگاه براى مزيد بيان فرموده است : (و اكثرهم لا يعقلون )يعنى اينان خود در افتراهاى خود اختلاف دارند، و اين اختلاف خود سند نادانى آنها است و بيشتر آنان كه اين احكام را به خدا نسبت مى دهند نمى دانند كه اين عملشان افترا است ، و جماعت كمى از آنان حق را مى دانند و دانسته و فهميده افترا مى بندند كه پيشوايان و زمامداران معاند باشند.

    به گزارش خبرنگارحوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی گروه تحریریه سایت جوان؛قرآن سراسر اعجاز در زندگی مادی و معنوی هست. اگر ما آن را با معرفت تلاوت

    تقليد، به معناى رجوع جاهل به عالم ، صحيح و عقلائى است ولى تقليد جاهل از جاهلى ديگر غلط است
    و اذا قيل لهم تعالوا الى ما انزل الله …
    اين آيه در مقام حكايت اين معنا است كه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) كه كارش بلاغ است و بس ، آنان را بسوى خدا و بسوى آنچه از خدا بسويش وحى شده است دعوت فرمود: بعد دعوت رسول الله (صلى الله عليه و آله ) دعوت به حق است زيرا حق عبارتست از راستى كه هيچ دروغى در آن راه نداشته باشد و علمى كه جهل آميخته به آن نباشد و از اينكه در آيه سابق افترا را با جهل و تعقل نكردن مردم در ادعايشان جمع كرده بود مى فهميم كه وقتى ادعاى آنان دروغ و جهل باشد قهرا ادعاى پيغمبر جز صدق و علم (كه همان حق است ) نخواهد بود، مع ذلك مردم گفتار او را نپذيرفته در رد فرمايش او چنين استدلال كردند كه ما ديديم پدران ما چنين مى كردند، و اين همان تقليد باطل است ، درست است كه تقليد در بعضى از مواقع و در شرايط معينى حق و صحيح است ، و بايد كه جاهل به عالم رجوع كند، و اين سيره ايست كه هميشه در مجتمع انسانى و در جميع احكام زندگى به حكم جبر جريان دارد، چون همه افراد نمى توانند بر جميع مايحتاج خود علم و تخصص پيدا نموده و رفع حوايج خود را بنمايند و ناگزيرند در هر مورد به عالم مربوط به آن رجوع نموده و از او تقليد كنند، ليكن در بعضى مواقع هم تقليد باطل است ، و آن تقليد جاهل است از جاهل ديگرى مثل خود، خلاصه همانطورى كه سيره عقلا رجوع جاهل را به عالم صحيح مى داند و آنرا امضا مى كند، همچنين رجوع جاهل را به جاهل ديگر مذموم و باطل مى داند چنان كه رجوع عالم را هم به عالم ديگر باطل دانسته و تجويز نمى كند كه مردى علم خود را ترك نموده و علم ديگرى را اخذ نمايد.
    و لذا خداى تعالى در رد اين گونه تقليد فرموده : (اولو كان اباوهم لا يعلمون شيئا و لا يهتدون ) و مفادش اين است كه عقل – اگر عقلى باشد – تجويز نمى كند كه انسان به كسى كه از علم بهره اى ندارد مراجعه نموده و هدايت و راهنمائى او را كه گمراهى است مثل خود بپذيرد، اين در حقيقت پيمودن راه خطردار است ، و سنت حيات اجازه نمى دهد انسان طريقه اى را سلوك كند كه در آن ايمنى از خطر نيست ، و وضع آن نه براى خودش و نه براى راهنمايش روشن نيست ، و شايد غرض از اينكه بعد از گفتن (لا يعلمون شيئا) اضافه كرد: (و لا يهتدون ) اين باشد كه بخواهد حدود و قيود كلام را بر حسب حقيقت اتمام نمايد، و بفرمايد: مذموم بودن تقليد جاهل از جاهلى مثل خود وقتى است كه دومى حقيقتا جاهل باشد و بين او و مقلدش هيچ امتيازى نباشد، و ولی اگر دومى جاهل اصطلاحى باشد و ليكن حقيقتا جاهل نباشد به عنوان نمونه از شخص سومى كه عالمى خبير و راهنمائى بصير باشد پيروى كند در چنين فرضى تقليد جاهل از چنين جاهلى قبيح نيست ، براى اينكه اين در حقيقت با راهنما راه پيموده ، و مثل مقلدش عينا مثل كورى است كه دست بدست بيناى جاهلى داده كه آن جاهل ب
    از اين جا روشن مى شود كه جمله (اولو كان اباوهم لا يعلمون شيئا) به تنهايى در تماميت دليل كافى نيست ، و دليل وقتى تمام است كه جمله (و لا يهتدون ) هم در كلام ذكر شود، زيرا ممكن است كسى بگويد درست است كه تقليد جاهل از جاهل غلط است ، و ليكن ما از پدران جاهلى تقليد مى كنيم كه آنها راهنمايان عالم و خبيرى داشته اند، و تقليد جاهل از چنين جاهلى غلط نيست ، چون جاى چنين اعتراض و پاسخى بود لذا براى تتميم حجت فرمود: (لا يعلمون شيئا و لا يهتدون ) نه تنها پدران شما جاهلند، بلكه در زندگى راهنمايى هم نشده اند، و چنين كسانى را به هيچ وجه نمى توان تقليد كرد.
    وقتى از آيه اولى يعنى : (ما جعل الله من بحيره …) بدست آمد كه دارندگان اين عقايد خرافى مركب بوده اند از اكثريتى جاهل ، و اقليتى معاند و مستكبر، معلوم مى شود كه آنان مردمى بوده اند كه اهليت و قابليت اين را كه خداى تعالى روى سخن را به آنان نموده و مخاطبشان قرار دهد نداشته اند و لذا در آيه دومى دليل را بنحو تخاطب به آنان القا نفرمود، بلكه اينطور وانمود كرد كه روى سخن با ديگران است و فرمود: (اولو كان اباوهم لا يعلمون شيئا و لا يهتدون ) آيا پيروى مى كنند از پدران خود هر چند پدرانشان جاهل و گمراه باشند؟!
    اين بود مختصر اشاره اى راجع به تقليد و قبلا بحثى علمى و اخلاقى راجع به معناى تقليد گذشت ، ممكن است خواننده محترم براى مزيد اطلاع به آنجا مراجعه نمايد.
    از آيه شريفه اين نكته هم استفاده مى شود كه رجوع به كتاب خدا و به سنت يعنى به فرمايشات رسول الله (صلى الله عليه و آله ) را نبايد تقليد كوركورانه و مذموم نام نهاد.

    انتهای پیام/

    واژه های کلیدی: اختلاف | قرآن | تفسیر قرآن |

    اشتراک گذاری مطلب

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • خرید کتاب زبان اصلی فرانسه
  • خرید کتاب های تفکر انتقادی از آمازون
  • دانلود فایل های زبان اصلی علوم فضایی
  • دانلود فایل های زبان اصلی هوش مصنوعی
  • خرید کتاب های زبان اصلی کابالا
  • دانلود منابع مرجع تربیت بدنی
  • دانلود منابع مرجع نرم افزار آفیس
  • خرید کتاب نوسان و موج زبان اصلی
  • خرید کتاب های مهندسی پزشکی از آمازون
  • خرید کتاب نورشناسی زبان اصلی
  • تمام حقوق مادی , معنوی , مطالب و طرح قالب برای این سایت محفوظ است - طراحی شده توسط پارس تمز
    ?>