اطلاعیه سایت
شعرونو/عاشقانه بسیارزیبا-مسعودمحمد پور
ای که از کوچه معشوقه ما میگذری
نامه ای دارم من
که بدستش بدهی
داخل کوچه که رفتی
درب سوم از چپ
خانه عشق من است
درب چوبی که به رویش با تیغ
شعری از من
اینچنین حک شده است
“برسرت گرهمه عالم بسرم جمع شوند”
“نتوان برد هوای تو برون از سر ما”
خواستی در بزنی
رمز بین من و او چنین می باشد
“تق تق تق”..”تق تق تق”..”تق تق تق”
بعداز آن لحظه که در کوبیدی
سرخود بالا کن
وبه روی دیوار
نقش یک پنجره را پیدا کن
پشت آن پنجره
چشمان تری خواهی دید
که به در زل زده است
نامه را داخل آن خانه بینداز و برو
اوخودش می آید
نامه را میخواند
_____
_____
_____
تو همان روز که
آن نامه بدستم دادی
من به راه افتادم
تاکه از کوچه معشوقه تو رد بشوم
وارد کوچه شدم
درب سوم از چپ
خانه ی عشق تو بود
باهمان رمز که یادم دادی
درب را کوبیدم
وبه روی دیوار نقش
یک پنجره پیدا کردم
هیچ کس پنجره را باز نکرد
بازهم با تردید
روی در کوبیدم
پیرمردی آمد در برویم وا کرد
باصدایی نگران گفت به من
که طبیبی آیا..؟
یا طبیب آوردی..؟
دخترم سخت مریض است…ازدرد فراق
گفتم آری که به درمانش من
نامه ای از بر یار آوردم
گفت داخل شو
وارد خانه شدم..صحنه هایی دیدم..سخت پریشانم کرد…
دخترک کنج اتاق
صورتش زرد…”و”…چشمش بسته…
باصدایی لرزان
ناله از عمق وجودش میکرد
من به سویش رفتم
دستهایم لرزید
نامه افتاد ز دستم
روی دستان ضعیفش
لحظه ای معجزه ای دیدم من
که پس از لمس همان نامه تو
دخترک چشم خودش را وا کرد
وبه آن نامه کمی خیره شد و…
باصدایی لرزان رو به من کرد
و پر از خواهش شد
خواست با تو بگویم این را
که سراپا عشق است
ودر آن دنیا هم
همچنان شیفته دیدن دلدار خود است
نامه از دستانش به زمین افتاد و
نفسش بند شد و
نم نمک چشم از این دنیا بست
من به چشمان خودم دیدم که
دخترک لحظه جان دادن هم
نام تو ورد زبانش بوده
و تو اما اینجا
فارغ از دلهره ها
همچنان میگویی
“ای که ازکوچه معشوقه ما میگذری؟؟؟!!!”
#مسعود_محمدپور
شعرونو/عاشقانه بسیارزیبا-مسعودمحمد پور