• خرید کتاب از گوگل
  • چاپ کتاب PDF
  • خرید کتاب از آمازون
  • خرید کتاب زبان اصلی
  • دانلود کتاب خارجی
  • دانلود کتاب لاتین
  • خانه » سرگرمی » داستان » روایت سیاوش در شاهنامه + داستان معروف شاهنامه + شاهنامه خوانی

    روایت سیاوش در شاهنامه + داستان معروف شاهنامه + شاهنامه خوانی

    جنگ آغاز شد. پیلسم به قلب سپاه آمد و از شاه رخصت طلبید و شاه خرسند شد و گفت اگر رستم را بکشی دخترم و تاج شاهی را به تو می‌دهم.پیران غمگین شد و به شاه گفت: اگر او با رستم بجنگد گور خود را کنده است و تو می‌دانی برادر که کوچک‌تر باشد عزیزتر است. اما پیلسم ادعا کرد می‌تواند از پس رستم برآید. پیلسم نزد ایرانیان آمد و گفت: رستم کجاست بگویید تا به جنگ من آید. وقتی گیو سخن او را شنید دست به تیغ برد و جلو رفت و گفت: رستم با یک ترک چون تو نمی‌جنگد که این برایش ننگ است.

    روایت سیاوش در شاهنامه + داستان معروف شاهنامه + شاهنامه خوانی

    3001199

    روایت سیاوش در شاهنامه + داستان معروف شاهنامه + شاهنامه خوانی

    ورازاد که شاه سپیجاب بود وقتی جنین دید سپاهش را آماده کرد و به‌سوی فرامرز آمد و از نام و نشان او پرسید و از اینکه چرا به مرز آمده است. فرامرز گفت: من ثمره پهلوانی هستم که شیر به دستش پیچان می‌شود. رستم با سپاه پشت سر ماست و ما به کین سیاوش کمربسته‌ایم.

    ورازاد وقتی این سخنان را شنید آماده جنگ شد. فرامرز هم آماده بود و با یک حمله هزاران تن را به زمین زد و مانع فرار ورازاد شد و لشکریان همگی سراسیمه فرار کردند. فرامرز نیزه‌ای به کمربند ورازاد زد و او را از زین بلند کرد و بر خاک زد و سرش را از تن جدا کرد و نامه‌ای نزد پدر نوشت و گفت که به کین سیاوش سر از تنش جدا کردم.

    از آن‌سو به افراسیاب خبر رسید که سپاه ایران حمله کرده است. افراسیاب غمگین شد و بزرگان را فراخواند و لشکر را آماده کرد. وقتی به هامون رسیدند افراسیاب سرخه را فراخواند و از رستم برای او سخن راند و سپس گفت با سی هزار شمشیرزن نامدار به‌سوی سپیجاب برو و سر فرامرز را از تن جدا کن.تو فرزند من هستی پس خود را از رستم محفوظ بدار که کسی همتای او نیست. سرخه گفت:دمار از جان رستم در می آورم و فرامرز را کت‌بسته به اینجا می‌آورم. افراسیاب گفت: فرامرز پسر رستم دلیر و بیدار است پس مراقب باش و در جنگ با آن‌ها خود را ایمن ندان.

    وقتی سرخه به سپیجاب رسید از سپاه ایران طبل جنگ را شنید و دید که از کشتگان کوهی در آنجا پدید آمده است فرامرز به‌سوی سرخه تاخت و گفت: ای ترک بخت‌برگشته خون سیاوش را می‌ریزید و از دادار نمی‌ترسید؟ نامت را بگو تا جنگ را آغاز کنیم. سرخه گفت: من سرخه پسر افراسیاب هستم و آمده‌ام جان از تنت جدا کنم پس نیزه‌ای به‌سوی او پراند اما فهمید که همتای او نیست. وقتی فرامرز سرخه را یافت کمربندش را گرفت و او را بر زمین زد و او را به لشکرگاه آورد و سپاه ترکان را شکست دادند.
    در همین موقع پرچم رستم پدیدار شد و فرامرز نزد او رفت و سرخه را دست‌بسته نشان داد. سپاهیان رستم به او آفرین گفتند و رستم گفت: هنر و گوهر نامدار و خرد و فرهنگ چهارگوهری هستند که اگر داشته باشی جهان در دست‌توست. رستم سرخه را دید فرمود تا او را به دشت برند و چون سیاوش سر از تنش جدا کنند. طوس آماده شد تا خون او را بریزد. سرخه به او گفت: چرا مرا بی‌گناه می‌خواهی بکشی؟ سیاوش دوست و همسال من بود و من هم از مرگ او ناراحت بودم. تو بر نوجوانی من ببخش. طوس دلش به درد آمد و با رستم صحبت کرد. رستم گفت: باید دل‌وجان افراسیاب را پر از درد کنیم. همین کودک که از پشت اوست بعدها حیله دیگری می‌سازد و این را بدان تا وقتی‌که من در جهان زنده‌ام کسی از ترکان را زنده نمی‌گذارم. پس به زواره اشاره کرد و او طشت و خنجر را برد و جوان را به جلاد سپرد و سر از تن سرخه جدا کردند. لشکریان سرخه با تنهای مجروح نزد افراسیاب رسیدند و خبر کشته شدن سرخه را دادند. افراسیاب موی از سر می‌کند و اشک می‌ریخت پس لشکریان را آماده کرد و به‌سوی ایرانیان حرکت کرد.به رستم خبر رسید که لشکریان افراسیاب نزدیک شدند. از دو سپاه خروش برخاست. در سپاه توران بارمان در طرف راست و کهرم در طرف چپ بود و افراسیاب در قلب سپاه قرار داشت. در سپاه ایران گودرز و کشواد و هجیر در طرف چپ و در راست گیو و طوس بودند و تهمتن در قلب سپاه قرار داشت و بعد زواره و سپس فرامرز بودند.

    جنگ آغاز شد. پیلسم به قلب سپاه آمد و از شاه رخصت طلبید و شاه خرسند شد و گفت اگر رستم را بکشی دخترم و تاج شاهی را به تو می‌دهم.پیران غمگین شد و به شاه گفت: اگر او با رستم بجنگد گور خود را کنده است و تو می‌دانی برادر که کوچک‌تر باشد عزیزتر است. اما پیلسم ادعا کرد می‌تواند از پس رستم برآید. پیلسم نزد ایرانیان آمد و گفت: رستم کجاست بگویید تا به جنگ من آید. وقتی گیو سخن او را شنید دست به تیغ برد و جلو رفت و گفت: رستم با یک ترک چون تو نمی‌جنگد که این برایش ننگ است.

    آن دو به هم آویختند و فرامرز وقتی چنین دید به کمک گیو آمد و هر دو با پیلسم به مبارزه پرداختند وقتی رستم از قلب سپاه نگاه کرد و این صحنه را دید با خود گفت: جز پیلسم کسی در میان ترکان مایه‌دار نیست و او هم عمرش به سررسیده است که به جنگ من آمده. پس نزد پیلسم رفت و گفت: مرا خواستی آمدم تا جنگ با مرا بیازمایی حیف دلم بر جوانی تو می‌سوزد. این را گفت و از جا حرکت کرد و نیزه بر کمرگاهش زد و او را از روی زین چون گویی بالا آورد و به‌طرف تورانیان تاخت و او را در قلب سپاه انداخت و بازگشت. پیران اشکش سرازیر شد و دل لشکر توران شکست لشکریان از هر سو می‌تاختند و جنگ سختی درگرفت. افراسیاب از قلب سپاه حرکت کرد و به‌طرف سپاهیان طوس رفت و تعداد زیادی را کشت. طوس نزد رستم رفت و کمک خواست پس رستم و فرامرز آمدند و رستم تعداد زیادی از آن‌ها را کشت. وقتی افراسیاب درفش بنفش رستم را دید برآشفت و به‌سوی او تاخت و رستم هم وقتی درفش سیاه او را دید به‌سوی او حمله برد و آن‌ها باهم گلاویز شدند. رستم نیزه‌ای بر خود او زد و افراسیاب هم نیزه بر سینه رستم زد اما چون رستم ببر بیان به تن داشت نیزه کارگر نبود. رستم نیزه‌ای بر اسب او زد و شاه از اسب افتاد. رستم کمرگاه او را گرفت اما در این هنگام هومان گرز گران بر شانه رستم کوبید و افراسیاب از دست رستم فرار کرد و بدین‌سان ترکان شکست خوردند. وقتی خورشید سر زد تهمتن لشکر را به حرکت درآورد و به دنبال افراسیاب روان شد. افراسیاب لشکر به دریای چین برد و وقتی می‌خواست از آب بگذرد به پیران گفت که کودک شوم سیاوش را باید کشت چون اگر رستم او را بیابد به ایران می‌برد. پیران گفت: بهتر است او را به ختن ببریم. کشتن او درست نیست و به زیان توران است.

    افراسیاب به‌ناچار پذیرفت. پیران پیکی نزد خسرو فرستاد و وقتی خسرو موضوع را شنید و برای مادر تعریف کرد به‌ناچار قبول کرد.

    از آن‌سو همه مرز چین و خطا و ختن را گرفت و به‌جای افراسیاب نشست. در گنجینه او را باز کرد و بین سپاهیان تقسیم نمود. تخت عاج با طوق و منشور شهر عاج را به طوس داد. تاج پرگوهر و یک‌تخت با طوق و گوشوار را همراه منشور سپیجاب و سغد را به گودرز داد. تاج زر را به همراه طلا و گوهر فراوان برای فریبرز فرستاد و گفت: تو برادر سیاوش هستی و باید کمر به کینخواهی او ببندی. شهر ختن را به گیو سپرد و ختا و چگل را به اشکش داد. مدتی گذشت و پادشاهی رستم بر توران هفت سال طول کشید.

     

     

    روایت سیاوش در شاهنامه + داستان معروف شاهنامه + شاهنامه خوانی

    اشتراک گذاری مطلب

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • منابع اورجینال چکیده پایان نامه ها
  • خرید کتاب های بیوانفورماتیک از آمازون
  • کتاب خارجی معروف
  • خرید کتاب زبان اصلی فن آوری
  • دانلود فایل های زبان اصلی طراحی وب
  • خرید کتاب های زبان اصلی آزمون های کانادا
  • خرید کتاب نوسان و موج زبان اصلی
  • خرید کتاب های دیابت از آمازون
  • خرید کتاب های زبان اصلی کامپیوتر
  • خرید کتاب های زبان اصلی مطالعات تطبیقی
  • تمام حقوق مادی , معنوی , مطالب و طرح قالب برای این سایت محفوظ است - طراحی شده توسط پارس تمز
    ?>