• خرید کتاب از گوگل
  • چاپ کتاب PDF
  • خرید کتاب از آمازون
  • خرید کتاب زبان اصلی
  • دانلود کتاب خارجی
  • دانلود کتاب لاتین
  • خانه » خبری و خواندنی » تفسیر آیات ۱۲۱-۱۲۹ سوره آل عمران

    تفسیر آیات ۱۲۱-۱۲۹ سوره آل عمران

    خواندن معنا و تفسير آيات قرآن كريم، به فهم درست آن و عملی كردن دستورات الهی در زندگی‌مان كمک می‌كند.

    تفسیر آیات 121-129 سوره آل عمران

    به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی گروه تحریریه سایت جوان؛قرآن سرتاسر اعجاز در زندگی مادی و معنوی هست. اگر ما آن را با معرفت تلاوت کنیم، حتماً اثرات آن را خواهیم دید. جهت آگاهی‌ و فهم بهتر و بيشتر آيات قرآن كريم هر شب تفسير آياتی از اين معجزه الهی را جهت شما آماده می‌كنيم.

    سوره آل عمران سومین سوره قرآن کریم است که ۲۰۰ آیه دارد. عمران نام سه نفر از اشخاص مشهور بوده است: نام پدر حضرت موسی (ع)، پدر حضرت مریم (ع) و پدر حضرت علی (ع )که زیاد به ابوطالب مشهور بوده هست. ولی در این سوره زیاد منظور از آل عمران پدر حضرت مریم و همسرش و حضرت مریم (ع) وحضرت عیسی (ع) هست. این کلمه دو بار در این سوره به کار رفته است.

    سوره آل عمران یادآور طبقات و رده هایی از انسان ها است که خداوند متعال آنها را از میان جامعه بشری گزینش و گزینش کرده است و اینان عبارتند از: آدم نوح آل ابراهیم و آل عمران. در این سوره مطالب زیادی از جمله: ماجرای جنگ احد، مطالب فراوانی راجع به جهاد، مباهله، دعوت یهود به اسلام، امر به صبر و پایداری، بیان فضیلت شهدا و چند دعای قشنگ آمده است.

    تفسیر آیات ۱۲۱-۱۲۹ سوره آل عمران

    بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

    وَإِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَ مَقَاعِدَ لِلْقِتَالِ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ
    و [ياد كن] زمانى را كه [در جنگ احد] بامدادان از پيش كسانت بيرون آمدى [تا] مؤمنان را براى جنگيدن در مواضع خود جاى دهى و خداوند شنواى داناست (۱۲۱)

    إِذْ هَمَّتْ طَائِفَتَانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلَا وَاللَّهُ وَلِيُّهُمَا وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ

    عبارات مهم : داستان – داستان
    آن هنگام كه دو گروه از شما بر آن شدند كه سستى ورزند با آنكه خدا ياورشان بود و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكل كنند (۱۲۲)

    وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَأَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ
    و يقينا خدا شما را در [جنگ] بدر با آنكه ناتوان بوديد يارى كرد بعد از خدا پروا كنيد باشد كه سپاسگزارى نماييد (۱۲۳)

    خواندن معنا و تفسير آيات قرآن كريم، به فهم درست آن و عملی كردن دستورات الهی در زندگی‌مان كمک می‌كند.

    إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَلَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلَاثَةِ آلَافٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ مُنْزَلِينَ
    آنگاه كه به مؤمنان مى گفتى آيا شما را بس نيست كه پروردگارتان شما را با سه هزار فرشته فرودآمده يارى كند (۱۲۴)

    بَلَى إِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا وَيَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هَذَا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلَافٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ مُسَوِّمِينَ
    آرى اگر صبر كنيد و پرهيزگارى نماييد و با همين جوش [و خروش] بر شما بتازند همانگاه پروردگارتان شما را با پنج هزار فرشته نشاندار يارى خواهد كرد (۱۲۵)

    وَمَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرَى لَكُمْ وَلِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُمْ بِهِ وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ
    و خدا آن [وعده پيروزى] را جز مژده‏ اى براى شما قرار نداد تا [بدين وسيله شادمان شويد و] دلهاى شما بدان آرامش يابد و پيروزى جز از جانب خداوند تواناى حكيم نيست (۱۲۶)

    لِيَقْطَعَ طَرَفًا مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْ يَكْبِتَهُمْ فَيَنْقَلِبُوا خَائِبِينَ
    تا برخى از كسانى را كه كافر شده‏ اند نابود كند يا آنان را خوار سازد تا نوميد بازگردند (۱۲۷)

    لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظَالِمُونَ
    هيچ يك از اين كارها در اختيار تو نيست‏ يا [خدا] بر آنان مى ‏بخشايد يا عذابشان مى ‏كند زيرا آنان ستمكارند (۱۲۸)

    وَلِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ
    و آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن خداست هر كه را بخواهد مى ‏آمرزد و هر كه را بخواهد عذاب مى ‏كند و خداوند آمرزنده مهربان است (۱۲۹)

    تفسیر آیات ۱۲۱-۱۲۹ سوره آل عمران

    بيان آيات
    از اينجا سياق آيات سياقى ديگر شده، و به مطلبى كه در شروع سوره ذكر شده است بود برگشته، در آنجا مؤمنين را به موقعيت و موقف دشوارى كه دارند هشدار مى داد، و نعمت هائى را كه به ايشان ارزانى داشته بود (از قبيل ايمان و نصرت و كفايت شرّ دشمن های را) به يادشان مى آورد، و رموزى را تعليمشان مى داد كه به وسيله آن به مقصد شريفشان برسند، و به دستوراتى هدايتشان كرد كه سعادتشان را هم در زندگى و هم بعد از مردن تامين كند.در اين آيات داستان جنگ احد نيز آمده، و ولی آياتى كه اشاره اى به داستان جنگ بدر دارد در حقيقت ضميمه اى براى تكميل داستان جنگ بدر هست، و جنبه شاهد براى آن قصه دارد، نه اينكه مقصود اصلى طرح داستان بدر باشد، كه ان شاءاللّه باز هم در تفسير آياتش سخن خواهيم گفت.

    خواندن معنا و تفسير آيات قرآن كريم، به فهم درست آن و عملی كردن دستورات الهی در زندگی‌مان كمک می‌كند.

    و اذ غدوت من اهلك تبوّىء المؤمنين مقاعد للقتال
    كلمه (اذ) ظرفى است متعلق به چيزى كه حذف شده، و در ظاهر كلام نيامده از قبيل : (به يادآور) و امثال آن، و فعل (غدوت ) از مصدر (غين – دال – واو) گرفته شده، كه به معناى بيرون شدن در پگاه است و كلمه (تبوى ) از مصدر (تبوئه ) گرفته شده، كه به معناى تهيه مكان براى غير، و يا اسكان غير در مكان و متوطن كردن او در آن هست، و كلمه (مقاعد) جمع مقعد.

    معناى اهل مراد از اهل رسول خدا (ص )
    و كلمه (اهل ) به طورى كه راغب گفته به معناى هر آنكس و يا كسانى است كه نسبت و يا خاندان و يا غير آن دو از قبيل دين و شهر و يا صنعت ايشان را يكى مى كند، به عنوان نمونه مى گويند اهل فلان شخص، يعنى زن و فرزند و خادم و ساير كسانى كه از او مى خورند، و باز مى گويند اهل فلان شخص، يعنى همه كسانى كه به او منسوبند، مثل عشيره و نوه و نتيجه هاى او كه عترت اويند، و باز گفته مى شود اهل همدان، يعنى همه كسانى كه در شهر زندگى مى كنند، (و يك نقطه از زمين همه را در خود گنجانيده، و وحدتى ميان آنان برقرار كرده )، و باز گفته مى شود اهل فلان دين، يعنى همه افرادى كه متدين به آن دينند، (و وحدت دين همه را يكى كرده، و وحدتى به كثرتشان داده )، و نيز گفته مى شود اهل كارخانه پارچه بافى، و يا اهل صنعت كه داشتن صنعت وحدتى به آنها داده، و يا اهل فلان صنعت خاص، كه شامل همه اساتيد آن صنعت مى شود، و كلمه اهل از كلماتى است كه در مذكر و مؤ نث فرقى نمى كند، و همچنين در مفرد و جمع تغيير شكل نمى دهد، هم به يك نفر مى گويند اهل فلانى، و هم به چند نفر، و البته استعمالش مخصوص به مورد انسان هست، فرزند هاى يك حيوان را هيچگاه اهل آن حيوان نمى گويند.

    و مراد از اهل رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )، فواید آن جناب هست، كه شامل جمع دودمانش مى شود و مراد از آن در خصوص ‍ آيه شخص واحد نيست، به دليل اينكه فرموده :(غدوت من اهلك ) چون وقتى مى توان گفت (از ميان اهلت خارج شدى ) كه منظور از اهل، جمعيت خانواده و خويشاوندان باشد، ولی اگر منظور يك نفر باشد به عنوان نمونه تنها همسر و يا مادر باشد نمى توان گفت : (از ميان اهلت خارج شدى )، و همين كه مى بينيم در آيه مورد بحث فرموده : (غدوت من اهلك ) خود دليل بر اين است كه مراد از اهل جمع است نه يك نفر، و لذا مى بينيم بعضى از مفسرين كه اهل را به يك نفر تفسير كرده اند، ناگزير شده است اند در آيه تقديرى بگيرند، و بگويند: تقدير آيه (غدوت من بيت اهلك ) هست، يعنى وقتى كه از منزل اهلت خارج شدى، ليكن در كلام هيچ دليلى نيست كه بر آن مطلب دلالت كند.

    خطاب در آيه (اذ غدوت من اهلاك…) خطاب به عموم مؤمنين است
    سياق و روال آيات مورد بحث بر اساس خطاب كردن به عموم مؤمنين هست، در اين آيات مؤمنين را به مفاد آيات قبل و بعد مخاطب قرار داده بعد مى توان گفت در جمله : (و اذغدوت…) كه خطاب بخصوص رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله ) هست، التفاتى از خطاب عموم به خطاب آن جناب شده است هست، و گويا وجه در اين التفات لحن عتابى است كه از آيات ظاهر مى شود، چون اين آيات از شائبه ملامت و عتاب و اءسف بر جريانى كه واقع شده است (يعنى آن سستى و وهنى كه در تصميم در عمل قتال از ايشان سر زده ) خالى نيست، و براى اينكه به آنان چوب كارى كرده باشد خطاب را از آنان برگردانيده و متوجه شخص رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نموده هست، عملى كه از شخص آن جناب سر زد، يعنى بيرون شدن از ميان اهل را بهانه قرار داد، و فرمود: (به ياد آن زمانى را كه از بين اهل خود خارج مى شدى )، و نيز فرمود: آن وقت كه به مؤمنين مى گفتى : (الن يكفيكم…)، همچنين فرمود:(ليس لك من الامر شى ء) و نيز فرمود: (قل انّ الامر كلّه للّه ).
    و نيز فرمود:(فبما رحمة من اللّه لنت لهم، و لو كنت فظّا غليظ القلب لانفضّوا من حولك فاعف عنهم ).

    تفسیر آیات ۱۲۱-۱۲۹ سوره آل عمران

    علت مفرد و جمع آمدن خطاب در آيات بر اساس هدف و غرض از خطاب
    و نيز فرمود: (و لاتحسبنّ الّذين قتلوا فى سبيل اللّه امواتا)، با اينكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) هرگز نمى پندارد كه شهدا مرده اند مع ذلك به خاطر همان چوب كارى كه گفتيم خطاب و عتابى كه متوجه مردم است متوجه آن جناب نموده و مى فرمايد: (هرگز نبايد بپندارى كه كشتگان در راه خدا مرده اند…).

    به جهتى كه گفته شد خطاب جمع در اين موارد را تبديل به خطاب مفرد كرد، و موارد نامبرده از مواردى است كه وقتى سخن گوينده به آن موارد كشيده مى شود او را دچار تندى و هيجان نموده در نتيجه نمى گذارد گفتارش را ادامه دهد، به خلاف مواردى مثل آيات بعدى اين سوره يعنى آيه ۱۴۴ كه مى فرمايد: (و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل، افان مات او قتل انقلبتم )، و آيه ۱۵۳ كه مى فرمايد: (و الرسول يدعوكم فى اخريكم )، كه عتاب در آنها با خطاب جمع آمده، چون خطاب جمع مؤ ثرتر از خطاب مفرد بود، و باز به خلاف آيه ۱۶۴ همين سوره كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در آن غايب فرض شده، چون در مقام منت گذارى بر مؤمنين است به خاطر اين نعمت كه بر ايشان پيغمبرى مبعوث كرده، غايب گرفتن او بيشتر در دلها مى نشيند و در نفوس مؤ ثر مى افتد و از توهم هاى پوچ و خيالهاى باطل دورتر هست، خواننده عزيز اگر در آيات شريفه دقت كند، به صحت گفتار ما پى مى برد.

    معناى آيه (و اذ غدوت من اءهلك…)
    و معناى آيه اين است كه به ياد آر آن وقت را كه در غداة _ صبح _ از اهلت خارج شدى، تا براى مؤمنين لشگرگاهى آماده سازى، _ و يا در آنجا اسكانشان دهى تا اطراق كنند، و خدا شنوا است نسبت به آنچه در آنجا گفته شد و نيز نسبت بدان چه در دلها پنهان كرده بودند دانا هست. از جمله : (و اذغدوت من اهلك…) چنين برمى آيد كه معركه جنگ به منزل آن جناب نزديك بوده، و اين خود دليل است بر اين كه دو آيه مورد بحث ناظر به داستان جنگ احد هست، در نتيجه اين دو آيه متصل است به آياتى كه راجع به جنگ احد نازل شده است هست، چون مضامين و مفاهيم آنها با اين جريان تطبيق مى كند، و از همين جا روشن مى شود كه گفتار بعضى از مفسرين كه گفته اند دو آيه مورد بحث راجع به جنگ بدر نازل شده است درست نيست، و همچنين گفتار آنهائى كه گفته اند: مربوط به جنگ احزاب است سخن ضعيفى هست، و وجه ضعف آن دو روشن است.

    و اللّه سميع عليم
    يعنى خداى تعالى شنواى آن سخنانى است كه در آنجا گفتند، و داناى به آن نيات و اسرارى است كه در دلهاى خود پنهان داشتند، و اين جمله دلالت دارد بر اينكه در آن واقعه سخنانى در بين مؤمنين رد و بدل شده، و نياتى را هم در دلهاى خود پنهان داشته اند، و از ظاهر كلام بر مى آيد كه جمله : (اذ همت ) متعلق به هر دو وصف است.

    اذ همّت طائفتان منكم ان تفشلا و اللّه وليهم
    ماده (ها _ ميم و ميم ) كه فعل ماضى مؤ نث غايب (همت ) از آن مشتق شده است به معناى تصميم و عزمى است كه در دل براى كارى جزم كرده باشى، و كلمه (فشل ) به معناى ضعف توام با وحشت است.بيان مراد از جمله (واللّه وليّهم ) در آيه شريفه و رد گفته يكى از مفسّرين درذيل اين جمله
    و جمله : و اللّه وليهما حال از جمله قبل هست، و عامل در آن فعل همت هست، و زمينه كلام زمينه عتاب و توبيخ هست، و همچنين جمله :
    و على اللّه فليتوكل المؤمنونحالى ديگر از آن جمله هست، و معنايش اين است كه : اين دو طايفه تصميم گرفتند از كار جنگ منصرف شوند، و آن را سست بگيرند، در حالى كه خداى تعالى ولى آن دو طايفه هست، و اين براى مؤمن سزاوار نيست، كه با اينكه معتقد است خدا ولى او است در خود فشل و سستى و وحشت راه دهد، و بلكه سزاوار است امر خود را به خدا واگذار كند كه هركس بر خدا توكل كند خدا وى را كافى خواهد بود.
    از اينجا ضعف گفتار زير روشن مى شود كه بعضى گفته اند: اين هم، هم خطورى هست، نه عزمى و با تصميم قاطع، چون خداى تعالى اين دو طايفه را ستوده و خبر داده كه او ولى ايشان هست، بعد اگر هم آنان هم قطعى بود، و در نتيجه بر فشل و سستى تصميم قاطعانه گرفته بودند، بايد مى فرمود: (شيطان ولى ايشان است ) نه اينكه با عبارت فوق مدحشان كند.

    و من نفهميدم منظور اين مفسر از عبارت (هم خطورى هست، نه هم عزمى و با تصميم قطعى ) چه بود؟ اگر منظورش اين بوده كه دو طايفه مورد بحث تنها تصور فشل كرده اند، و به قلبشان خطور كرده كه به عنوان نمونه چطور است فشل و سستى كنيم، كه اين تصور اختصاصى به دو طايفه از مؤمنين نداشته، معلوم است كه تمامى افراد حاضر در آن صحنه چنين تصورى را داشته اند، و اصلا معنا ندارد كه اين خطور جزء حوادث اين قصه شمرده شود، علاوه بر اين خطور قلبى را در لغت هم و تصميم نمى گويند، مگر اينكه منظورش از خطور، خطور تصورى تواءم با مختصرى تصديق و خلاصه خطورى باشد آميخته با مقدارى تصديق، زيرا اگر غير از اين بوده باشد ساير طوائف و گروههاى مسلمين از فشل اين دو طايفه خبردار نمى شدند، لابد علاوه بر خطور قلبى اثر عملى هم بر طبق آن داشته اند كه سايرين از حالشان با خبر شده است اند، علاوه بر اين كه ذكر ولايت خدا و اين كه خداى تعالى ولى اين دو طايفه است و نيز اين كه بر مؤمن واجب هست، كه توكل بر خدا كند، با همى سازش دارد كه تواءم با اثرى عملى باشد، نه صرف خطور و تصور، از اين كه هم بگذريم اين كه گفت جمله : (واللّه وليهما…) مدح است حرف صحيحى نيست، بلكه به طورى كه از سياق برآمد ديديد كه اين جمله ملامت و موعظت هست. و شايد منشاء اين گفتار روايتى باشد كه از جابر بن عبد اللّه انصارى نقل شده است كه گفت :
    اين آيه راجع به ما نازل شده، و هيچ دوست نمى دارم كه نازل نمى شد، براى اينكه خدا را ولى ما خوانده، و فرموده : (و اللّه وليهما).

    مفسر نامبرده از اين روايت چنين فهميده كه جابر آيه را در مقام مدح دانسته هست. و به فرضى كه روايت صحيح باشد منظور جابر اين نبوده كه آيه همه اش در مقام مدح هست، بلكه خواسته است بگويد: خداى تعالى ايمان ما را تصديق كرده، و ما را جزء مؤمنينى دانسته كه به حكم (اللّه ولى الّذين آمنوا…)، (و الّذين كفروا اوليائهم الطاغوت…) در تحت ولايت اويند، و نخواسته است عتاب و توبيخ آيه را نسبت به آن دو طايفه انكار كند.

    و لقد نصركم اللّه ببدر و انتم اذلة
    از ظاهر سياق برمى آيد كه آيه شريفه در اين مقام است تا شاهدى باشد براى اين كه عتاب قبلى را تكميل و تاءكيد كند، در نتيجه معناى حال را افاده مى كند، همانطور كه جمله (واللّه وليهما…) حال را افاده مى كرد، در نتيجه معناى آيه چنين مى شود: اين سزاوار نبود كه از شما مؤمنين آثار فشل مشاهده شود، با اينكه ولى شما خدا هست، و با اينكه خدا شما را كه در بدر ذليل بوديد يارى فرمود، و بعيد نيست كه آيه شريفه كلامى مستقل باشد در اين زمينه كه بخواهد بر مؤمنين منت بگذارد به آن نصرت عجيبى كه در جنگ بدر از ايشان كرد، و ملائكه را به ياريشان فرستاد.
    و چون يارى آنان در روز بدر را يادآور شد، و آنرا در برابر حالتى كه خود مؤمنين داشتند قرار داد، _ با در نظر گرفتن اين كه هر كس عزتى به خرج بدهد به يارى خدا و عون او داراى عزت شده، چون انسان از ناحيه خودش به جز فقر و ذلت چيزى ندارد، _ لذا در بيان حالى كه مؤمنين داشتند فرمود:و انتم اذلّة

    توضيحى در مورد جمله (و انتم اذله) در آيه شريفه

    از اينجا معلوم مى شود كه جمله (و انتم اذلّه ) هيچ منافاتى با آياتى كه عزت را از آن خدا و مؤمنين مى داند ندارد، نظير آيه : (وللّه العزّة و لرسوله و للمؤمنين )، چون عزت مؤمنين هم به عزت خدا است و همچنان كه فرموده : (فانّ العزّة للّه جميعا) و خدا كه همه عزت ها از او است وقتى مى خواهد مؤمنين را عزت بدهد ياريشان مى كند، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : (و لقد ارسلنا من قبلك رسلا الى قومهم، فجاؤ هم بالبيّنات فانتقمنا من الّذين اجرموا و كان حقا علينا نصرالمؤمنين )،پس وقتى كه موقعيت يك چنين موقعيتى باشد كه اگر مؤمنين بدان جهت كه مؤمنين هستند، و با صرف نظراز يارى و عزت خدائى در نظر گرفته شوند، به جز ذلت چيزى نخواهند داشت.

    علاوه بر اينكه از نظر واقعه خارجى هم مؤمنين در آن روز در ذلت بودند، براى اين كه عدد و نيرويشان بسيار اندك و قوت و شوكت و زينت دشمن بسيار زياد بود، و چه مانعى دارد كه اين ذلت نسبى را به كسانى بدهيم كه در واقع عزيزند، همچنان كه مى بينيم خداى تعالى ذلت را به مردمى نسبت داده كه كمال مدح را از ايشان كرد چنانچه فرمود: (فسوف ياتى اللّه بقوم يحبّهم، و يحبّونه، اذلّة على المؤمنين اعزّه على الكافرين…).

    مصداق وعده به نصرت با ملائكه به مؤمنين در آيه اذتقول للمؤمنين الن يكفيكم ان يمدّكم…
    كلمه (امداد) كه فعل (يمد) از آن مشتق است از مصدر ثلاثى مجرد (ميم _ دال – دال ) گرفته شده، كه به معناى رساندن مدد بنحو اتصال است.
    (بلى ان تصبروا و تتّقوا و ياتوكم من فورهم هذا…) كلمه (بلى ) كلمه تصديق و كلمه فور و فوران به معناى غليان و جوشش ‍ هست، وقتى گفته مى شود فاد القدر بكسره قاف معنايش اين است كه ديگ به جوش آمد، و به عنوان استعاره و مجاز در مورد سرعت و عجله به كار مى رود، و امرى را كه مهلت و درنگ در آن نيست امر فورى مى گويند، بعد معناى اين كه فرمود: (من فورهم هذا) همين (ساعت ) است.و ظاهرا مصداق آيه شريفه، واقعه روز بدر هست، و البته اين وعده را به شرط صبر و پرهیزگاری داده و فرموده است كه : (ان تصبروا و تتّقوا و ياتوكم من فورهم هذا).

    و ولی از كلام بعضى از مفسرين ظاهر مى شود كه خواسته اند بگويند در جمله مورد بحث خداوند وعده بر نازل كردن ملائكه را داده است در صورتى كه كفار بعد از اين فوريت برگردند، و در نتيجه خواسته اند بگويند كه مراد از جمله (فورهم ) خود روز بدر هست، نه آمدن آنان در روز بدر، و همچنين اينكه از كلام بعضى ديگر برمى آيد كه خواسته اند بگويند: آيه شريفه وعده اى است به نازل كردن ملائكه در ساير جنگهائى كه بعد از بدر اتفاق مى افتد (نظير احد و حنين و احزاب ) سخنانى است كه هيچ دليلى از لفظ آيه بر آن نيست.

    و ولی راجع به روز جنگ احد در آيات قرآنى هيچ محلى ديده نمى شود كه بتوان از آن استفاده كرد كه در آن روز نيز ملائكه سپاه اسلام را يارى كرده باشند، و اين خود روشن هست، و ولی در مورد روز احزاب و روز حنين هم هر چند در غير آيات مورد بحث آياتى است كه دلالت دارد بر نزول ملائكه، مانند آيه : (اذ جائتكم جنود فارسلنا عليهم ريحا و جنودا لم تروها) كه راجع به جنگ احزاب هست. (و آيه : و يوم حنين… و انزل جنودا لم تروها) كه راجع به جنگ حنين هست، الا اين كه لفظ آيه مورد بحث كه مى فرمايد: (بلى ان تصبروا و تتّقوا و ياتوكم من فورهم هذا)قاصر است از اين كه دلالت كند بر يك وعده عمومى راجع به همه جنگهاو ولی نزول سه هزار ملك در روز بدر منافاتى با آيه سوره انفال ندارد، كه مى گويد:(فاستجاب لكم انى ممدكم بالف من الملائكه مردفين ) براى اين كه كلمه (مردفين ) به معناى پشت سر هم هست، و آيه را چنين معنا مى دهد كه با چند هزار ملك كه هر هزارش ‍ دنبال هزارى ديگر باشد مدد خواهم كرد، كه توضيح اين معنا در تفسير سوره انفال آمده است.

    و ما جعله اللّه الا بشرى لكم…
    ضمير در (جعله ) به امدادى كه از فعل (يمددكم ) استفاده مى شود بر مى گردد، و كلمه(عند) در جمله (الا من عنداللّه )، ظرفى است كه معناى حضور را افاده مى كند، چون اين كلمه در شروع در قرب و حضور مكانى كه مختص به اجسام است استعمال مى شده، براى اين وضع كرده اند كه به عنوان نمونه بگويند: (كنت قائما عند الكعبه ) نزد كعبه ايستاده بودم و بتدريج استعمالش توسعه يافت و در قرب زمانى نيز استعمال شد، به عنوان نمونه گفتند: (رايت فلانا عند غروب الشمس ) و سپس كار به جائى رسيد كه در تمام موارد قرب و نزديك (اعم از زمانى، مكانى و معنوى ) استعمال كردند به عنوان نمونه گفتند (عند الامتحان يكرم الرجل او يهان ).و آنچه در اين مقام از جمله (و ما النصر الا من عند اللّه العزيز الحكيم ) با در نظر گرفتن جمله قبلش كه مى فرمود: (و ما جعله اللّه الا بشرى لكم و لتطمئنّ قلوبكم به ) استفاده مى شود، اين است كه :منظور از كلمه (عند) مقام ربوبى هست، كه تمامى اوامر و فرامين بدان جا منتهى مى شود، و هيچ يك از اسباب از آن مستقل و بى نياز نيست، بعد با در نظر گرفتن اين نكته، معناى آيه چنين مى شود: ملائكه مددرسان، در مساله مدد رساندن و يارى كردن هيچ اختيارى ندارند، بلكه آنها اسباب ظاهريه اى هستند كه بشارت و آرامش قلبى را براى شما مى آفرينند، نه اين كه راستى فتح و پيروزى شما مستند به يارى آنها باشد، و يارى آنها شما را از يارى خدا بى نياز كند، نه، هيچ موجودى نيست كه كسى را از خدا بى نياز كند، خدائى كه همه امور و اوامر به او منتهى مى شود، خداى عزيزى كه هرگز و تا ابد مغلوب كسى واقع نمى شود، خدا حكيمى كه هيچگاه دچار جهل نمى گردد.

    ليقطع طرفا من الّذين كفروا او يكبتهم…
    تا آخر آيات مورد بحث، حرف (لام ) در اول آيه متعلق است به جمله (و لقد نصركم اللّه )، و قطع طرف كنايه است از كم كردن عده و تضعيف نيروى كفار به كشتن و اسير گرفتن، همان طور كه ديديم در جنگ بدر اتفاق افتاد، مسلمانان هفتاد نفر را، كشتند، و هفتاد نفر ديگر را اسير كردند، و كلمه (كبت ) به معناى خوار كردن و به خشم درآوردن است.و جمله : (ليس لك من الامر شى ء) جمله اى است معترضه، و فايده اش بيان اين معنا است كه : زمام مساله قطع و كبت بدست خداى تعالى هست، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در آن دخالتى ندارد، تا وقتى بر دشمن ظفر يافتند و دشمن را دستگير نمودند او را مدح كنند و عمل و تدبير آنجناب را بستايند، و برعكس اگر مثل روز احد از دشمن شكست خوردند و گرفتار آثار شوم شكست شدند آن جناب را توبيخ و ملامت كنند، كه به عنوان نمونه امر مبارزه را درست تدبير نكردى، همچنان كه همين سخن را در جنگ احد زدند، و خداى تعالى گفتارشان را حكايت كرده است.

    و جمله : (او يتوب عليهم ) عطف است بر جمله (يقطع…)، و وقتى جمله معترضه : (ليس لك من الامر شى ء) را كنار بگذاريم گفتار در دو آيه گفتارى است متصل، و چون در آيه مورد بحث سخن از توبه شد، در آيه بعدش امر توبه و مغفرت را بيان نموده و فرموده : (و للّه ما فى السموات و ما فى الارض…) و معناى هر سه آيه اين است كه اين تدبير متقن از ناحيه خداى تعالى براى اين بود كه با قتل و اسير كردن كفار عده آنان را كم، و نيرويشان را تحليل ببرد، و يا براى اين بود كه ايشان را كبت كند، يعنى خوار و خفيف نموده تلاشهايشان را بى ثمر سازد، و يا براى اين كه موفق به توبه ارزش نموده و يا براى اين بود كه عذابشان كند، ولی قطع و كبت از ناحيه خداى تعالى هست، براى اين كه امور همه به دست او است نه به دست تو، تا اگر خوب از كار در آمد ستايش و در غير اين صورت نكوهش شوى و ولی توبه و يا عذاب به دست خدا هست، براى اين كه مالك هر چيزى او است بعد او است كه هر كس را بخواهد مى آمرزد و هر كه را بخواهد عذاب مى كند، و با اين حال مغفرت و رحمتش بر عذاب و غضبش پيشى دارد، بعد او غفور و رحيم است.
    و اگر ما جمله :(و للّه ما فى السموات و الارض…) را در مقام تعليل براى هر دو فقره اخير يعنى جمله (او يتوب…) گرفتيم، براى اين بود كه بيان ذيل آن يعنى جمله (يغفر لمن يشاء، و يعذب من يشاء…) تخصیص داده شده است به آن دو فقره داشت، در نتيجه مفاد آيه چنين مى شود:(اللّه يغفر لمن يشاء، و يعذب من يشاء، لان ما فى السموات و الارض ملكه ).
    مفسرين در اتصال جمله : (ليقطع طرفا…) و همچنين در اينكه عطف جمله (او يتوب عليهم او يعذبهم…) به ماقبل چه معنائى مى دهد، و همچنين در اين كه جمله : (ليس لك من الامر شى ء) چه چيزى را تعليل مى كند، و جمله : (و للّه ما فى السموات و الارض…) در مقام تعليل چه مطلبى است ؟ وجوهى ديگر ذكر كرده اند كه ما از تعرض و بگومگوى در پيرامون آن صرف نظر كرديم، چون ديديم فايده اش اندك است (علاوه بر اين كه به فرض هم كه فايده اش چشم گير بود) با آنچه از ظاهر آيات به كمك سياق جارى در آن استفاده مى شود مخالفت داشت، و اگر از خوانندگان محترم كسى بخواهد با آن اقوال آگاه گردد بايد به تفسيرهاى طولانى مراجعه نمايد.

    بحث روايتى
    (درباره جنگ احد)
    در تفسير مجمع البيان از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: باعث برپا شدن جنگ احد اين بود كه قريش بعد از برگشتن از جنگ بدر به مكه و مصيبت هائى كه در آن جنگ ديدند، (چون در آن جنگ هفتاد كشته و هفتاد اسير داده بودند) ابوسفيان در مجلس قريش گفت : اى بزرگان قريش اجازه ندهيد زنانتان بر كشته هايتان بگريند براى اينكه وقتى اشك چشم فرو مى ريزد اندوه و عداوت با محمد را هم از دلها پاك مى گرداند (پس بگذاريد اين كينه در دلها بماند تا روزى كه انتقام خود را بگيريم، و زنان در آنروز بر كشتگان در بدر گريه سر دهند).
    اين بود تا آنكه تصميم به انتقام گرفتند، و به منظور جمع آورى لشگرى بيشتر به زنان اجازه دادند تا براى كشتگان در بدر گريه كنند، و نوحه سرائى نمايند، در نتيجه وقتى از مكه بيرون مى آمدند سه هزار نفر نظامى سواره و دوهزار پياده داشتند، و البته زنان خود را هم با خود آوردند.
    از سوى ديگر وقتى خبر اين لشگركشى قريش به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) رسيد اصحاب خود را جمع نموده، بر جهاد در راه خدا تشويقشان كرد، عبداللّه بن ابى بن سلول (رئيس منافقين ) عرضه داشت يا رسول اللّه از مدينه بيرون مرو تا دشمن به داخل مدينه بيايد و ما در كوچه و بعد كوچه هاى شهر بر آنها حمله ور شويم، منزل هاى خود را سنگر كنيم، و در نتيجه افراد ضعيف و زنان و بردگان هم از زن و مردشان همه نيروى ما شوند، و در سر هر كوچه و بر بالاى بامها عرصه را بر دشمن تنگ كنيم، چون (من تجربه كرده ام ) هيچ دشمنى بر ما در منزل ها و قلعه هايمان حمله نكرد مگر آنكه از ما شكست خورد، و سابقه ندارد كه ما از آنها شكست خورده باشيم و هيچگاه نشد كه از منزل به طرف دشمن درآئيم و پيروز شده است باشيم، بلكه دشمن بر ما پيروز شده است است.

    سعد بن عباده و چند نفر ديگر از اوس بپا خاسته، عرضه داشتند: يا رسول اللّه آن روز كه ما مشرك بوديم احدى از عرب به ما طمع نبست، چگونه امروز طمع ببندد با اين كه تو در بين مائى ؟ نه، به خدا سوگند هرگز پيشنهاد عبداللّه را نمى پذيريم، و آرام نمى گيريم تا آنكه به سوى دشمن برويم، و با آنان كارزار كنيم، و به چه دلیل نكنيم، اگر كسى از ما كشته شود شهيد هست، و اگر نشود در راه خدا جهاد كرده است.
    رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) راءى او را پذيرفت، و با چند نفر از اصحاب خود از مدينه بيرون رفت، تا محل مناسبى براى جنگ تهيه كند، همچنان كه قرآن كريم فرمود: (و اذ غدوت من اهلك ) و عبداللّه بن ابى بن سلول از يارى رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) دريغ ورزيد، و جماعتى از خزرج (كه هم قبيله او بودند و او بزرگ ايشان بود) از راءى او پيروى كردند.
    صف آرائى لشكر اسلام و كفر در جنگ احد
    در اين مدت لشكر قريش همچنان به مدينه نزديك مى شد، تا به احد رسيد، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) اصحاب خود را كه هفتصد نفر بودند بياراست و عبداللّه بن جبير را به سركردگى پنجاه نفر تيرانداز از ماءمور حفاظت از دره كرد، و آنان را بر دهانه دره گماشت و تاكيد كرد كه مراقب باشند تا مبادا كمين گيران دشمن از آنجا بر سپاه اسلام بتازند، و به عبداللّه بن جبير و نفراتش فرمود: اگر ديديد، لشكر دشمن را شكست داديم، حتى اگر آنها را تا مكه تعقيب كرديم، مبادا شما از اين محل تكان بخوريد، و اگر ديديد دشمن ما را شكست داد و تا داخل مدينه تعقيبمان كرد باز از جاى خود تكان نخوريد، و همچنان دره را در دست داشته باشيد.
    در لشكر قريش، ابوسفيان خالدبن وليد را با دويست سواره در كمين گمارد و گفت هر وقت ديديد كه ما با لشكر محمد در هم آميختيم، شما از اين دره حمله كنيد، تا در پشت سر آنان قرار بگيريد.

    رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) اصحاب خود را آماده نبرد ساخته، رايت (پرچم ) جنگ را به دست اميرالمؤمنين (عليه السلام ) داد، و انصار بر مشركين قريش حمله ور شدند كه قريش به وضع قبيحى شكست خورد، اصحاب رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به تعقيبشان پرداختند، خالد بن وليد با دويست نفر سواره راه دره را پيش گرفت، تا از آنجا به سپاه اسلام حمله ور شود، ليكن به عبد اللّه بن جبير و نفراتش برخورد، و عبداللّه نفرات او را تيرباران كرد، خالد ناگزير برگشت، از سوى ديگر نفرات عبداللّه بن جبير اصحاب رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را ديدند كه مشغول غارت كردن اموال دشمنند. به عبداللّه گفتند ياران همه به غنيمت رسيدند، و چيزى عايد ما نشد؟ عبداللّه گفت : از خدا بترسيد كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) قبل از شروع جنگ به ما دستور داد از جاى خود تكان نخوريم، ولى افرادش قبول نكرده، يكى يكى سنگر را خالى نمودند، و عبداللّه با دوازده نفر باقى ماند.

    از سوى ديگر رايت و پرچم قريش كه با طلحه بن ابى طلحه عبدى (كه يكى از افراد بنى عبدالدار بود) به دست على (عليه السلام) به قتل رسيده و رايت را ابو سعيد بن ابى طلحه به دست گرفت كه او نيز به دست على (عليه السلام ) كشته شد و رايت به زمين افتاد اينجا بود كه، مسافح بن ابى طلحه آن را به دست گرفت و او نيز به دست آن جناب كشته شد تا آنكه نه نفر از بنى عبدالدار كشته شدند، و لواى اين قبيله به دست يكى از بردگان ايشان (كه مردى بود سياه به نام صواب افتاد على (عليه السلام) خود را به او رسانيد، و دست راستش را قطع كرد، او لوا را به دست چپ گرفت، على (عليه السلام ) دست چپش را هم قطع كرد، صواب با بقيه دو دست خود لوا را به سينه چسبانيد، آنگاه رو كرد به ابى سفيان و گفت آيا نان و نمك بنى عبدالدار را تلافى كردم ؟ در همين لحظه على (عليه السلام ) ضربتى بر سرش زد و او را كشت، و لواى قريش به زمين افتاد، عمره دختر علقمه كنانيه آن را برداشت، در همين موقع بود كه خالد بن وليد از كوه به طرف عبداللّه بن جبير سرازير شد،
    و ياران او فرار كردند، و او با عده كمى پايمردى كرد، تا همه در همان دهنه دره كشته شدند، آنگاه خالد از پشت سر به مسلمانان حمله كرد، و قريش در حال فرار رايت جنگ خود را ديد كه افراشته شده، دور آن جمع شدند، و اصحاب رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله) پا به فرار گذاشتند، و شكستى عظيم خوردند، هركس به يك طرف پناهنده مى شد، و بعضى به بالاى كوه ها مى گريختند.
    رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) وقتى اين شكست و فرار را ديد كلاه خود از سر برداشت و صدا زد (انا رسول اللّه الى اين تفرون عن اللّه و عن رسوله )؟ در اين هنگام هند دختر عتبه در وسط لشكر بود، و ميل و سرمه دانى در دست داشت، هر گاه مردى از مسلمانان را مى ديد كه پا به فرار گذاشته آن ميل و سرمه دان را جلو او مى برد، كه بيا سرمه بكش، كه تو مرد نيستى.

    هند جگرخوار و عمل وحشيانه او
    حمزه بن عبدالمطلب مرتب بر لشكر دشمن حمله مى برد، و دشمن از جلو شمشيرش مى گريختند، و احدى نتوانست با او مقابله كند، در اين بين هند ۰همسر ابوسفيان ) به مردى به نام وحشى قول داده بود كه اگر محمد و يا على و يا حمزه را به قتل برسانى فلان جايره را به تو مى دهم، و وحشى كه برده اى بود از جبير بن مطعم، و اهل حبشه با خود گفت : ولی محمد را نمى توانم به قتل برسانم، و ولی على را هم مردى بسيار هوشيار يافته ام كه بسيار به اطراف خود نظر مى اندازد، و از ضربت دشمن بر حذر هست، اميدى به كشتن او نيز ندارم، بناچار براى كشتن حمزه كمين گرفتم ناگهان در زمانى كه داشت مردم را فرارى مى داد، و از كشته پشته مى ساخت، از پيش روى من عبور كرد، و پا به لب نهرى گذاشت، و به زمين افتاد من حربه خود را گرفتم و آن را دور سرم چرخانده و به سويش ‍ پرتاب كردم، حربه ام در خاصره او فرو رفت، و از زير سينه اش برون شد و به زمين افتاد من خود را به او رسانده، شكمش را دريدم و جگرش را بيرون آورده نزد هنده بردم، گفتم : اين جگر حمزه هست، هنده آن را از من گرفت، و در دهان خود نهاده گاز گرفت، و خداى تعالى جگر حمزه را در دهان آن پليد مانند داعضه (استخوان سر زانو) سخت و محكم كرد، هنده قدرى آنرا جويد و بعد بيرون انداخت، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: خداى تعالى فرشته را واداشت تا آن جگر را به بدن حمزه ملحق كند.وحشى مى گويد: هنده بعد از اين كار كنار جسد حمزه آمد، عبداللّه بن جبير سرازير شد، گوش و دست ترجمه و پاى حمزه را قطع كرد.

    نداى آسمانى لا فتى الا على لا سيف الا ذولفقار
    در اين گيرودار غير از ابودجانه و سماك بن خرشه و على (عليه السلام ) كسى با رسول خدا نماند، و هر طايفه اى كه به طرف رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) حمله مى كرد على به استقبالشان مى رفت، و آنها را دفع مى كرد تا به جائى كه شمشير آن جناب تكه تكه شد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) شمشير خود را (ذوالفقار را) به او داد و خود را به طرف كوه كشيد، – و در آنجا ايستاد و على پيوسته قتال مى كرد تا جائى كه عدد زخمهائى كه بر سر و صورت و بدن و شكم و دو پايش وارد شده است بود به هفتاد رسيد، (نقل از تفسير على بن ابراهيم ).اينجا بود كه جبرئيل به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) گفت : مواسات يعنى اين، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: او از من است و من از اويم، جبرئيل گفت : و من از هر دوى شمايم.

    امام صادق (عليه السلام ) فرموده : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به جبرئيل نگريست كه بين زمين و آسمان بر تختى از طلا نشسته و مى گويد: (لاسيف الا ذو الفقار، و لافتى الا على ).و در روايت قمى آمده كه نسيبه دختر كعب مازنيه نيز با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بود، او در همه جنگها با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) شركت داشت، و زخمى ها را مداوا مى كرد، پسرش هم با او بود وقتى خواست (مانند سايرين ) فرار كند، مادرش بر او حمله كرد، و گفت : پسرم به كج…؟ آيا از خدا و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرار مى كنى ؟ و او را به جبهه برگرداند و مردى از دشمن های بر او حمله كرد و به قتلش رساند، نسيبه شمشير پسرش را گرفت و به قاتل او حمله برد و ضربتى بر ران او زد و به درك فرستاد، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: (بارك اللّه فيك يا نسيبه ) و اين زن با سينه و پستان خود خطر را از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) برمى گردانيد، به طورى كه جراحات بسيارى برداشت.

    از حوادث ديگر اين واقعه اين است كه مردى به نام ابن قمئه بر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) حمله كرد، در حالى كه مى گفت محمد را به من نشان دهيد نجات نيابم اگر او نجات يابد، و حربه خود را بر رگ شانه آن جناب فرود آورد و فرياد زد به لات و عزى سوگند ترجمه كه محمد را كشتم.

    تقدير و بررسى مضمون روايت مزبور
    مؤ لف قدس سره : در داستان جنگ احد رواياتى ديگر نيز هست، كه اى بسا در بعضى از فقراتش مخالف با اين روايات باشد، يكى از آنها مطلبى است كه در اين روايت آمده، كه عدد مشركين در آن روز پنج هزار نفر بوده، چون در غالب روايات سه هزار نفر آمده.
    يكى ديگر اين است كه در اين روايت آمده بود همه نه نفر پرچمداران جنگ را به قتل رسانيد، كه البته رواياتى ديگر نيز كه ابن اثير آنها را در كامل آورده موافق آن هست، و بقيه روايات، قتل بعضى از آن سرداران مشرك را به ديگران نسبت داده، ولى دقت در جزئيات اين داستان روايت بالا را تاييد مى كند.

    نكته سومى كه در اين روايت آمده، اين بود كه : هند در مورد كشتن حمزه، و عده اى به وحشى داده بود، ولی در روايات اهل سنت آمده است كه : وعده را هنده نداد بلكه خود جبير بن مطعم مولاى وحشى به وى داد، و آن وعده اين بود كه اگر حمزه را به قتل برساند او را آزاد خواهد كرد، ولى آوردن وحشى جگر حمزه را به نزد هند، مويد روايت مورد بحث ما است.

    نقطه نظر چهارم اين است كه در روايت مورد بحث آمده بود كه : تمام مسلمانان از پيرامون رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) متفرق گرديده و گريختند مگر على و ابودجانه و اين مطلبى است كه تمامى روايات در آن اتفاق دارند، چيزى كه است در بعضى از روايات اشخاصى ديگر نيز علاوه بر دو نفر نامبرده ذكر شده، حتى بعضى ها ثابت قدمان را تا سى نفر شمرده اند، ليكن خود آن روايات با يكديگر معارضه دارند، و در نتيجه يكديگر را تكذيب مى كنند و تو خواننده عزيز با دقت در اصل داستان، و قرائنى كه بيانگر احوال داستان هست، مى توانى حق مطلب را عريان بفهمى، براى اينكه اينگونه داستانها و روايات، مواقف و مواردى را حكايت مى كنند كه براى بعضى موافق و براى بعضى ديگر مخالف ميل هست، و اين روايات در طول چندين قرن از جوهاى تاريك و روشن عبور كرده تا به ما رسيده است.

    نقطه نظر پنجم كه در اين روايت آمده بود عبارت از اين بود كه : خداى تعالى فرشته اى را گماشت تا جگر حمزه را به بدن آن جناب ملحق سازد، و او جگر را در جاى خود قرار داد، و اين قسمت در غالب روايات نيامده، و به جاى آن مطلبى ديگر آمده كه از نظر خواننده مى گذرد:
    الدرالمنثور از ابن ابى شيبه، و احمد، و ابن منذر، از ابن مسعود روايتى آورده اند كه در ضمن راوى آن گفته : سپس ابوسفيان گفت : هر چند كه عمل زشت مثله در كشتگان اسلام واقع شد، ولى اين عمل از سرشناسان ما سر نزد، و من در اين باره هيچ دستورى نداده بودم، نه امرى و نه نهيى، نه از اين عمل اظهار خرسندى كردم و نه اظهار كراهت، نه خوشم آمد و نه بدم، آنگاه راوى گفته نظر به حمزه كردند ديدند كه شكمش پاره شده است و هند جگرش را برداشته و به دندان گرفته هست، ولى نتوانست آنرا بخورد، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) پرسيد: آيا چيزى از كبد حمزه را خورد؟ عرضه داشتند: نه، فرمود: آخر خداى تعالى هرگز چيزى از بدن حمزه را داخل آتش نمى كند، (تا آخر حديث ).و در روايات اماميه و غير ايشان آمده كه رسول خدا در آن روز زخمى از ناحيه پيشانى برداشت و در اثر تيرى كه مغيره به سويش ‍ انداخت دندانهاى پيشين مباركش شكست، و ثنايايش به در آمد.

    روايتى ديگر در داستان جنگ احد
    و در الدرالمنثور است كه ابن اسحاق، و عبد بن حميد، و ابن جرير، و ابن منذر، از ابن شهاب، و محمد بن يحيى بن حبان، و عاصم بن عمرو بن قتاده، و حصين بن عبدالرحمان بن عمرو بن سعد بن معاذ، و غير ايشان هر يك قسمتى از اين حديث را از جنگ احد روايت كرده اند. از آن جمله گفته اند: وقتى قريش و يا آسيب خوردگان از كفار قريش در جنگ بدر آن آسيب ها را ديدند، و شكست خورده به مكه برگشتند، و ابوسفيان هم با كاروان خود به مكه برگشت، عبداللّه بن ابى ربيعه و عكرمه بن ابى جهل و صفوان بن اميه به اتفاق چند تن ديگر از قريش از آنهائى كه يا پدر يا فرزندان و يا برادران خود را در جنگ بدر از دست داده بودند نزد ابى سفيان بن حرب و ساير كسانى كه در كاروان ابوسفيان مال التجاره اى داشتند رفته گفتند: اى گروه قريش، محمد خونهاى شما را بريخت، و نامداران شما را بكشت، بيائيد و با اين مال التجاره تان ما را در نبرد با او كمك كنيد، تا شايد بتوانيم در برابر كشته هاى خود انتقامى از او بگيريم، ابوسفيان و ساير تجار قبول كردند، و قريش براى جنگ با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به جمع آورى افراد پرداخته و با زنان خود بيرون شدند تا هم به انگيزه ناموس پرستى، بهتر نبرد كنند و هم از جنگ فرار نكنند و ابوسفيان را به عنوان رهبر عمليات برداشته به راه افتادند تا در دامنه كوهى در بطن سنجه به دو حلقه از يك قنات رسيدند، كه در كنار وادى قرار داشت.

    اين خبر به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) رسيد، و آن جناب به اطلاع مسلمانان رسانيد كه مشركين در فلان نقطه اطراق كرده اند، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: من در خواب ديدم گاوى را نحر كردند: و نيز ديدم كه لبه شمشيرم شكافى برداشته، و باز در خواب ديدم كه دست خود را در زرهى بسيار محكم فرو بردم، خودم اين زره حصين را به مدينه تاءويل كردم حال اگر شما صلاح مى دانيد در مدينه بمانيد، و مشركين را به حال خود واگذاريد، هر جا را درخواست کردند لشكرگاه كنند، چون اگر همان جا بمانند بدترين جا مانده اند، و اگر داخل شهر ما شوند، در همين شهر با آنان كارزار مى كنيم.

    از آن سو قريش همچنان پيش مى آمد، تا در روز چهار شنبه در احد پياده شدند، پنج شنبه و جمعه را هم به انتظار لشكر اسلام ماندند، روز جمعه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بعد از نماز جمعه به طرف احد حركت كرد، و روز شنبه نيمه شوال سال سوم هجرت جنگ شروع شد. در آن نظر خواهى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) كرد عبداللّه بن ابى نظرش موافق با نظر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بود، نظرش اين بود كه از شهر بيرون نشوند، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) هم از بيرون شدن كراهت داشت، ليكن عده اى از مسلمانان كه خداى تعالى در اين جنگ به فيض شهادتشان گرامى داشت، و جمعى ديگر غير ايشان كه در جنگ بدر نتوانسته بودند شركت كنند، عرضه داشتند: يا رسول اللّه ما را به طرف دشمنانمان حركت بده، تا خيال نكنند از آنها ترسيديم، و توانائى نبرد با ايشان را نداريم از سوى ديگر عبداللّه بن ابى عرضه داشت : يا رسول اللّه اجازه بده در مدينه بمانيم، و به سوى دشمن حركت مكن، به خدا سوگند اين براى ما تجربه شده است كه هرگز از مدينه به طرف دشمنى بيرون نرفته ايم مگر آنكه شكست خورده ايم، و هيچگاه دشمن داخل شهر ما نشده مگر آنكه از ما شكست خورده هست، دشمن را به حال خود واگذار، اگر همان جا ماندند كه جز شرّ چيزى عايدشان نمى شود، و اگر داخل شهر شدند مردان و زنان و كودكان همه با آنها كارزار خواهند كرد، حتى از بالاى بام سنگ، بارانشان خواهند ساخت، و اگر هم از همان راه كه آمده اند برگردند با نوميدى و دست از پا درازتر برگشته اند.
    ليكن آنهائى كه علاقمند بودند به طرف دشمن حركت كنند همواره از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) درخواست مى كردند كه با پيشنهادشان موافقت نمايد.

    تا آن كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به عزم حركت داخل منزل شد، و لباس رزم را به تن كرد، و اين جريان روز جمعه بعد از فراغت از نماز جمعه بود، آنگاه از منزل در آمد، تا به طرف احد حركت كند، ليكن مردم پشيمان شده است بودند، و عرضه داشتند يا رسول اللّه گويا، نظريه خود را بر جناب عالى تحميل كرده ايم، و اين كار درستى نبوده كه كرديم حال اگر از حركت كراهت داريد در شهر بمانيم، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: اين براى هيچ پيغمبرى سزاوار نيست كه بعد از آن كه جامه رزم به تن كرد، درآورد، بايد كار جنگ را تمام كند، آن گاه لباس رزم را ترك گويد.
    رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به ناچار با هزار نفر از اصحاب خود حركت كرد، تا به محلى به نام شوط كه بين مدينه و احد، واقع شده است است رسيدند در آنجا عبد اللّه بن ابى يك سوم مردم را برگردانيد، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) با بقيه نفرات براه خود ادامه داد، تا به سنگلاخ بنى حارثه رسيد، در آنجا اسبى كه با دم خود مگس پرانى مى كرد دمش به نوك غلاف شمشير كسى گير كرد و آن را از غلاف بيرون كشيد، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) كه همواره فال زدن را دوست مى داشت، و از آن اظهار نفرت نمى كرد به صاحب شمشير فرمود: شمشيرت را غلاف مكن، كه مى بينم امروز شمشيرها كشيده مى شود، آنگاه به حركت ادامه داد، تا بدره اى از احد فرود آمد، دره اى كه از لبه وادى شروع و به كوه احد منتهى مى شد، و كوه را پشت خود و پشت لشكر قرار داد، و با هفتصد نفر آماده كارزار شد.

    عبداللّه بن جبير را فرمانده تيراندازان كرد، كه پنجاه نفر بودند، و به او فرمود: با تيراندازى خود و نفراتت دشمن را از آمدن به طرف كوه دور كن، كه دشمن از عقب بر ما نتازد، و هيچگاه اين سنگر را رها مكن، چه آینده جنگ به نفع ما باشد و چه به ضرر ما، و حتما بدان كه اگر دشمن بر ما چيره و غالب شود از ناحيه تو شده است هست، و در آن روز رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) دوتا زره روى هم پوشيده بود، و با دو زره لشگر را پشتيبانى مى كردو نيز در الدرالمنثور است كه ابن جرير از سدى روايت كرده كه در حديثى گفته : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) با هزار مرد جنگى به طرف احد حركت كرد، و قبلا نويد پيروزى را به ايشان داده بود، البته به شرطى كه صبر كنند، ولى عبداللّه بن ابى با سيصد نفر كه از او پيروى مى نمودند، برگشتند، دنبال سر آنان ابوجابر سلمى صدايشان زد، و به شركت در جنگ دعوتشان نمود، ولى خسته اش كردند، و گفتند: ما قتالى نمى بينيم، اگر به حرف ما بروى تو هم با ما بر مى گردى.

    و خداى تعالى در اين باره فرمود: (اذ همت طائفتان منكم ان تفشلا)، و اين دو طايفه يكى بنوسلمه بود، و ديگرى بنو حارثه، كه تصميم گرفتند باعبداللّه بن ابى كه داشت برمى گشت برگردند، ولى خدا حفظشان كرد، و در نتيجه از آن هزار نفر هفتصد نفر با رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) باقى ماندند.مؤ لف قدس سره : بنوسلمه و بنوحارثه دو قبيله از انصار بودند، بنوسلمه از خزرج، و بنوحارثه از اوس بودند.
    و در مجمع البيان است كه ابن ابى اسحاق و سدى و واقدى و ابن جرير و غير ايشان روايت كرده اند كه مشركين روز چهارشنبه اى از ماه شوال سال سوم هجرت در احد پياده شدند، و روز جمعه رسول خدا وارد احد شد، و روز شنبه نيمه ماه جنگ شروع شد، و در اين جنگ دندانهاى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) شكست، و زخمى از ناحيه صورت برداشت، و مهاجرين و انصار بعد از فرار كردن برگشتند، ولی بعد از آن كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را تنها گذاشته و هفتاد نفر از اصحاب كشته شدند، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) با چند نفرى كه باقى مانده بودند دشمن را شكست دادند، و مشركين، اصحاب رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و از آن جمله حمزه را مثله كردند، و به بدترين وجهى مثله كردند.

    اقسام آياتى كه پيرامون جنگ احد نازل گشته است
    مؤ لف قدس سره : روايات در داستان جنگ احد بسيار زياد هست، و ما در اينجا و در آينده جز اندكى از آنها را نقل نكرديم و تنها آن مقدارى را آورديم كه فهم معانى آياتى كه در شاءن اين داستان نازل شده است متوقف بر اطلاع از آنها بود.
    پس آياتى كه در شاءن اين قصه نازل شده است چند قسم است.
    ۱ – آياتى كه تنها متعرض فشل و شكست بعضى از مسلمانان شده، و يا آن عده اى كه تصميم گرفتند برگردند ولى برنگشتند، و خداى تعالى دستگيريشان كرد.
    ۲ – آياتى كه با لحن عتاب و ملامت در ارزش آن عده اى نازل شده است كه آن روز رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را تنها گذاشته و از ميدان جنگ گريختند، با اينكه خداى تعالى فرار از جنگ را قبلا بر آنان حرام كرده بود.
    ۳ – آياتى كه متضمن ستايش كسانى است كه در اين واقعه قبل از شكست به شهادت رسيدند، و قدمى به سوى فرار ننهاده، آن قدر پايمردى كردند تا كشته شدند.
    ۴ _ آياتى كه مشتمل بر ثناى جميلى است بر كسانى كه تا آخر جنگ استقامت به خرج دادند و قتال كردند ولى كشته نشدند.

    انتهای پیام/

    واژه های کلیدی: داستان | داستان | تفسیر | سوره | آیات | سوره آل عمران |

    اشتراک گذاری مطلب

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • کتب قوم نگاری زبان اصلی
  • خرید کتاب های زبان اصلی نقشه کشی
  • هاردکپی کتاب های محاسبات علمی
  • خرید کتاب های سرد سازی از آمازون
  • دانلود منابع مرجع بهینه سازی پژوهش عملیاتی
  • منابع اورجینال مولکول شناسی
  • هاردکپی کتاب های بهداشت
  • خرید کتاب های پردازش تصویر از آمازون
  • خرید کتاب های دیابت از آمازون
  • خرید کتاب های انرژی های تجدید پذیر از آمازون
  • تمام حقوق مادی , معنوی , مطالب و طرح قالب برای این سایت محفوظ است - طراحی شده توسط پارس تمز
    ?>