• خرید کتاب از گوگل
  • چاپ کتاب PDF
  • خرید کتاب از آمازون
  • خرید کتاب زبان اصلی
  • دانلود کتاب خارجی
  • دانلود کتاب لاتین
  • خانه » خبری و خواندنی » گزیده شعرهای استاد حبیب الله چایچیان

    گزیده شعرهای استاد حبیب الله چایچیان

    به گزارش خبرنگارتکیه حسینی گروه فرهنگی گروه تحریریه سایت؛ مرحوم حبیب‌الله چایچیان متخلص به «حسان» از شاعران پیشکسوت آئینی دو شعر «امشب شهادت‌نامه عشاق امضا می‌شود» و «آمدم ای شاه پناهم بده» از سروده‌های مشهور ایشان بود.

    گزیده شعرهای استاد حبیب الله چایچیان

    به گزارش خبرنگارتکیه حسینی گروه فرهنگی گروه تحریریه سایت جوان؛مرحوم حبیب‌الله چایچیان متخلص به «حسان» از شاعران پیشکسوت آئینی دو شعر «امشب شهادت‌نامه عشاق امضا می‌شود» و «آمدم ای شاه پناهم بده» از سروده‌های مشهور ایشان بود.

    حسان بیش از نیم قرن از عمر خود را صرف سرودن اشعاری در وصف اهل‌ بیت‌(ع) کرد که تاکنون از وی ۳ دیوان شعر با نام‌های «ای اشک‌ها بریزید» ، «خلوتگاه راز» و «زمزمه‌های قلب من» روانه بازار کتاب شده است است.درادامه می توانید گزیده شعرهای استاد حبيب الله چايچيان شاعر آيينی را اینجا بخوانید.

    گزیده شعرهای استاد حبیب الله چایچیان

    بر لب آبم و از داغ لبت می‌میرم
    هر دم از غصّه‌ی جان‌سوز تو، آتش گیرم

    مادرم داد به من درس وفا‌داری را

    عبارات مهم : مدینه – آفتاب
    عشقِ شیرین تو آمیخته شد با شیرم

    بوته‌ی علاقه تو كرده هست، مرا چون زر ناب
    دیگر این آتش غم‌ها ندهد تغییرم

    اكبرت كشته شد و نوبتم آخر نرسید
    سینه‌ام تنگ شد از بس كه بُوَد تأخیرم

    به گزارش خبرنگارتکیه حسینی گروه فرهنگی گروه تحریریه سایت؛ مرحوم حبیب‌الله چایچیان متخلص به «حسان» از شاعران پیشکسوت آئینی دو شعر «امشب شهادت‌نامه عشاق امضا می‌شود» و «آمدم ای شاه پناهم بده» از سروده‌های مشهور ایشان بود.

    تا كه مأمور شدم، علقمه را فتح كنم
    آیت قهر بیان شد ز لب شمشیرم

    سایه‌ی پرچم تو كرد سرافراز، مرا
    عشق تو كرد عطا، دولت عالم‌‌گیرم

    كربلا، كعبه‌ی علاقه است و من اندر احرام
    شد در این قبله‌ی عشّاق، دو تا تقصیرم

    دست من خورد به آبی كه نصیب تو نشد
    چشم من داد از آن آب روان، تصویرم

    باید این دیده و این دست دهم قربانی
    تا كه تكمیل شود، حجّ من و تقدیرم

    زین جهت دست به پای تو فشاندم بر خاك
    تا كنم دیده فدا، چشم به راه تیرم

    گزیده شعرهای استاد حبیب الله چایچیان

    وصل شد، حال قیامم ز عمودی به سجود
    بی‌ركوع هست، نماز من و این تكبیرم

    بدنم را به سوی خیمه‌ی اصغر نبرید
    كه خجالت‌زده ز‌آن تشنه‌لب بی‌شیرم

    تا كند مدح ابو‌الفضل، امام سجّاد
    نارسا هست، «حسان»! شعر من و تقریرم

    دوست دارم، شمع باشم تا كه خود تنها بسوزم
    بر سر بالینت امشب، از غم فردا بسوزم

    به گزارش خبرنگارتکیه حسینی گروه فرهنگی گروه تحریریه سایت؛ مرحوم حبیب‌الله چایچیان متخلص به «حسان» از شاعران پیشکسوت آئینی دو شعر «امشب شهادت‌نامه عشاق امضا می‌شود» و «آمدم ای شاه پناهم بده» از سروده‌های مشهور ایشان بود.

    دوست دارم، هاله باشم تا ببوسم روی ماهت
    یا شوم پروانه از شوق تو بی‌پروا بسوزم

    دوست دارم، ماه باشم تا سحر بیدار باشم
    تا چو مشعل بر سر راهت، در این صحرا بسوزم

    دوست دارم، سایه باشم تا در آغوشم بخوابی
    چشم دوزم بر جمالت، ز‌آن رخ گیرا بسوزم

    دوست دارم، لاله باشم بر سر راهت نشینم
    تا نهی پا بر سرم وز شوق‌، سر‌تا‌پا بسوزم

    گزیده شعرهای استاد حبیب الله چایچیان

    دوست دارم، خال باشم بر رخ مهر‌آفرینت
    از لبت آتش بگیرم تا جهانی را بسوزم

    دوست دارم، خار باشم، دامن وصلت بگیرم
    تا ز مهر آتشینت، ای گل زهرا! بسوزم

    دوست دارم، ژاله باشم، من به خاك پایت افتم
    تا چو گل شاداب باشی و من از گرما بسوزم

    دوست دارم، خادمت باشم، كنم دربانی‌ات را
    دل نهم در بوته‌ی عشقت، شها! یك‌جا بسوزم

    دوست دارم، اشك ریزم تا مگر از اشك چشمم
    تو شوی سیراب و من خود، جای آن لب‌ها بسوزم

    دوست دارم، كام عطشان تو را سیراب سازم
    گر چه خود از تشنه‌كامی، بر لب دریا بسوزم

    دوست دارم، دستم افتد تا مگر دستم بگیری
    لحظه‌ای پیشم نشینی تا سپند‌آسا بسوزم

    دوست دارم، در دلم افزون شود مهرش، «حسانا»!
    تا ز داغِ حسرتِ آن تشنه‌لب‌سقّا بسوزم

    امشب شهادت‌نامه‌ی عشّاق، امضا می‌شود
    فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا می‌شود

    امشب كنار یك‌دگر، بنْشسته آل مصطفی
    فردا پریشان جمعشان، چون قلب زهرا می‌شود

    امشب بُوَد برپا اگر، این خیمه‌ی شاهنشهی
    فردا به دست دشمنان، بركنده از جا می‌شود

    امشب صدای خواندنِ قرآن به ‌گوش آید ولی
    فردا صدای «الامان»، زین دشت بر پا می‌شود

    امشب كنار مادرش، لب‌تشنه اصغر خفته است
    فردا خدایا! بسترش، آغوش صحرا می‌شود

    امشب كه جمع كودكان، در خواب ناز آسوده‌اند
    فردا به زیر خارها، گم‌گشته پیدا می‌شود

    امشب رقیه حلقه‌ی زرّین اگر دارد به‌ گوش
    فردا دریغ! این گوشوار، از گوش او وا می‌شود

    امشب به خیل تشنگان، عبّاس باشد پاسبان
    فردا كنار علقمه، بی‌‌دست، سقّا می‌شود

    امشب كه قاسم زینتِ گلزار آل مصطفاست
    فردا ز مركب سرنگون، این سرو رعنا می‌شود

    امشب بُوَد جای علی، آغوش گرم مادرش
    فردا چو گل‌ها پیكرش، پامال اعدا می‌شود

    امشب گرفته در میان، اصحاب، شاهنشاه را
    فردا عزیز فاطمه، بی ‌یار و تنها می‌شود

    امشب به دست شاه دین، باشد سلیمانی نگین
    فردا به دست ساربان، این حلقه یغما می‌شود

    امشب سر سرّ خدا، بر دامن زینب بُوَد
    فردا انیس خولی و دیر نصاری می‌شود

    ترسم زمین و آسمان، زیر و زبر گردد، «حسان»!
    فردا اسارت‌نامه‌ی زینب چو اجرا می‌شود

    شب از فزونی غم، چاك زد گریبانش
    چو گشت صبح فراق و رسید هجرانش

    ز دود آتش دل، مادر سیه‌روزش
    كشید سرمه‌ی ماتم به چشم قربانش

    خمید قامت مادر ز محنت اكبر
    چو كرد غم‌زده لیلا، روان به میدانش

    دوید از پی اكبر، چو «اُمّ اسماعیل»
    چو دید می‌رودش جان، به پیش چشمانش

    دوید و باز نشست و دوید و باز نشست
    چو تاب رفتن و ماندن، نبود در جانش

    سرشك و خونِ دل از دیدگان فرو می‌ریخت
    به یاد آب فرات و لبان عطشانش

    چو آن همای سعادت ز آشیان برخاست
    كشید دست شقاوت، كمان پیكانش

    نگویم این ‌كه چه شد یا كه بر زمین افتاد
    فتاد لرزه به عرش عظیم و اركانش

    چو گشت شبه پیمبر به خاك و خون غلتان
    درید شیر خدا در نجف، گریبانش

    هم از مدینه، پیمبر به كربلا آمد
    گسیخت چون‌ كه ز هم، آیه‌های قرآنش

    دوید جانب میدان، علی ‌علی گویان
    حسین و از پی او، خواهر پریشانش

    نشَست یا كه ندانم فتاد روی زمین
    گرفت رأس علی را پدر به دامانش

    بسود رخ به رخ پُر غبار فرزندش
    نهاد لب به لب خون‌چكان و سوزانش

    غبار غم ز سرش می‌فشانْد و می‌نالید
    كه خاك بر سر دنیا و سست بنیانش!

    عجب نمود «حسان»! كربلا پذیرایی!
    كه كشت تشنه‌لب آخر، غریبْ‌مهمانش

    ماه شب از غبار غم زینبم گرفت
    از داغم آفتاب، چو ماه شبم گرفت

    چسبید كام من ز عطش، بر زبان من
    راه سخن به گفتن هر مطلبم گرفت

    مجروح و خسته، چون ‌كه به میدان روان شدم
    با اشك و آه، دست مرا زینبم گرفت

    اوّل به یك نگاه، توانایی‌ام فزود
    یك‌باره از دلم، همه تاب و تبم گرفت

    امّا به یك نگاه دگر، سوخت جان من
    بر چهره، نقش حسرت اُمّ و اَبم گرفت

    مشكل چو دید، پای به مركب نهادنم
    آمد جلو، ركاب من و مركبم گرفت

    با چادرش كه فاطمه را بود یادگار
    او مادرانه، لخته‌ی خون از لبم گرفت

    هر مطلبی كه طبع «حسان» عرضه می‌كند
    یك درس عاشقی است كه از مكتبم گرفت

    چون صبا دید به صحرا، بدن بی‌كفنش
    خاك می‌ریخت به جای كفنش بر بدنش

    چون كه از مركب خود، شاه به گودال افتاد
    حمد یزدان به لبش بود و شفاعت سخنش

    آخرین بار كه شه، جانب میدان می‌رفت
    خواهرش داد به او، كهنه‌ترین پیرهنش

    من چه گویم؟ چه شد این پیرهنش، آخر كار
    كه همی سوخت ز تابیدن خورشید، تنش

    گشت آغشته به خونِ دلِ او، تربت او
    از سُم اسب‌سواران به بدن تاختنش

    عجبا! از بدنی بی‌سر و این جورِ عدو
    بس نبودیش مگر آن‌ همه كرب و محنش؟

    زینب از دیدن این صحنه‌ی جان‌سوز، «حسان»!
    مات و حیرت‌زده، انگشت عجب بر دهنش

    بر نی سر حسین، به دست سواره‌ای
    گاهی كند به محمل زینب، نظاره‌ای

    آن‌ جا نشسته، غم‌زده طفلی سه ساله است
    رنگ پریده‌اش ز غم دل، اشاره‌ای

    ترسان گرفته دامن زینب كه عمّه ‌جان!
    دریای غم مگر كه ندارد كناره‌ای؟

    از آفتاب، لاله‌صفت صورت سوخته
    داغ دلش مگو، كه ندارد شماره‌ای

    نیلی رخش ز سیلی و پایش پُر آبله
    مجروح گوش او ز پی گوشواره‌ای

    از گریه‌اش كباب، دل همرهان او
    هر گفته‌اش ز آتش حسرت، اشاره‌ای

    محمل تكان چو می‌دهدش، یاد می‌كند
    از خیمه‌‌ای و كودكی و گاهواره‌ای

    تاب سفر ندارد و راه است بس دراز
    خوانَد به گریه عمّه‌ی خود را كه: چاره‌ای

    دل نیست آن دلی كه نسوزد به حال او
    دارد شرف به سنگ‌دلان، سنگِ خار‌ه‌ای

    دخت شهی كه كار دو عالم به دست اوست
    دردا! اسیر شد به كف هیچ‌كاره‌ای

    ز‌آن ‌دم كه آفتاب امامت غروب كرد
    گردد رقیه از پی او چون ستاره‌ای

    آمد سر حسین، «حسان»! پا‌به‌پای او
    زآن‌ دم كه شد جدا ز تنِ پاره‌پاره‌ای

    گویند كه دلدار به سوی وطن آید
    آن جان برون‌رفته ز تن، در بدن آید

    امروز نبی چشم به راه هست، چو یعقوب
    چون رایحه‌ی یوسفش از پیرهن آید

    این شایعه پیچید در اطراف مدینه
    كآن یوسف گم‌گشته به «بیت‌ الحزن» آید

    سر حلقه‌ی عشّاق و عزیز دل خاتم
    آن عرش‌‌نشین، طرفه عقیق یمن آید

    امروز همه اهل مدینه نگرانند
    تا كی به سلامت شه دور از وطن آید

    هستند مهیای پذیرایی و گویند
    وقت است كه بر لشگر غم، صف‌شكن آید

    وقت است كه بینند جمال نبوی را
    كامروز علی، رشك گل یاسمن آید

    گویند كه آید ز سفر موكب عبّاس
    قاسم، گل یك‌دانه‌ی باغ حسن آید

    زن‌های مدینه، همه شادند كه امروز
    بر مهد وفا، اصغر شیرین‌دهن آید

    از زحمت سفر، می‌شود آسوده رقیه
    گلزار خزان نبوی را، سمن آید

    ناگاه بشیر آمد و حیران ز پی او
    سوی حرم مصطفوی، مرد و زن آید

    پُرغلغله گردید شبستان محمّد
    گویی كه ز هر سو، مَلَكی نعره‌زن آید

    سرحلقه‌ی این موج غم‌انگیز، بشیر است
    كآشفته به سوی نبی مؤتمن آید

    مردم همگی دیده به او دوخته بودند
    تا كی شود آن قاصد غم در سخن آید

    رو سوی نبی كرد و خجالت‌زده گفتا:
    دارم سخنی كآتش از آن بر دهن آید

    لب‌تشنه بكشتند حسینت به لب آب
    ای خاك به تفاوت من از این حرف من آید!

    مردم! بشتابید به بیرون مدینه
    سجّاد چو با زینب «امّ ‌المحن» آید

    از فوت چه باك هست، «حسان»! عاشق او را؟
    چون روح دمد، یادش اگر در كفن آید

    انتهای خبر /

    واژه های کلیدی: مدینه | آفتاب | اشعار | حبیب الله | چایچیان | شاعر | آیینی |

    اشتراک گذاری مطلب

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • کتب صنعت سیمان زبان اصلی
  • منابع اورجینال زیست فناوری
  • خرید کتاب زبان اصلی تاریخ نظامی
  • هاردکپی کتاب های زمین شناسی
  • خرید کتاب معماری زبان اصلی
  • دانلود منابع مرجع سیبرنتیک
  • خرید کتاب های کامپایلرها از آمازون
  • خرید کتاب های آموزش از آمازون
  • خرید کتاب زبان اصلی جراحی قلب عروق
  • کتب فولکلور زبان اصلی
  • تمام حقوق مادی , معنوی , مطالب و طرح قالب برای این سایت محفوظ است - طراحی شده توسط پارس تمز
    ?>