اطلاعیه سایت
بشر در طول تاریخ گرفتار جنگهای زیادی شده است هست، جنگهایی که فارغ از دلیلی که جهت برپا شدنشان وجود داشته نتیجه یکسان همهشان یک چیز بوده؛ فوت انسانها و ویرانی.
به گزارش حوزه سینما گروه فرهنگی گروه تحریریه سایت جوان؛ بشر در طول تاریخ گرفتار جنگهای زیادی شده است هست، جنگهایی که فارغ از دلیلی که جهت برپا شدنشان وجود داشته نتیجه یکسان همه ارزش یک چیز بوده: فوت انسانها و ویرانی. فوت و ویرانی دو عنصر دراماتیک درون مایه مهم بسیاری از داستانهای مهم تاریخ هستند. در جنگ چند عنصر دیگر مثل میهن پرستی، سیاست، مقاومت، فداکاری و انسانیت هم پایشان به میان میآید و درآمیختن هر کدام از این عنصرهای با هم میتواند روایتگر داستانی تاثیرگذار و تکاندهنده باشد.
عبارات مهم : جنگ جهانی – سینمایی همان طور که بعضی از عالی ترین فیلمهای تاریخ سینمای کشور عزیزمان ایران متعلق به سینمای جنگ هست، در دنیا هم سینمای جنگ سهم خوبی در بین عالی ترین فیلمهای تاریخ سینما دارد. شاید مهمترین جنگی که سینما با تمام تکنیک و هنر خود بارها و بارها با داستانهای تاثیرگذار یا شعاری به روایت وقایع یا تاثیرات آن پرداخته جنگ جهانی دوم باشد؛ خانمان سوزترین جنگی که تاریخ معاصر به خود دید و هر کدام از کشورهای دنیا خواسته یا ناخواسته، کم یا زیاد درگیر آن شدند.
ابعاد عظیم جنگ جهانی دوم و میزان روایتهای راست و دروغی که از آن شده است آن قدر زیاد است که به طور میانگین سالی چند فیلم راجع به آن ساخته میشود؛ فیلمهایی که با روایتهای ریز و درشت، واقعی یا اغراق شده است و تراژدی یا امیدبخش هر سال در یک جای دنیا ساخته و به مخاطب عرضه میشود. بعد از جنگ جهانی دوم، جنگ آمریکا و ویتنام، آمریکا و انگلیس با عراق و یک سری جنگهای داخلی در نقاط متفاوت دنیا مهمترین سوژههای فیلمسازان دنیا راجع به جنگ بودهاند.
فیلمها در سینمای جنگ انواع مختلفی دارند؛ گاهی ضد جنگاند، گاهی روایتگر مصائب آن، گاهی جهت قهرمانسازی اند، گاهی جهت احترام به قهرمان، گاهی جهت عبرت و گاهی هم جهت فراگرفتن. ولی توصیه تلخ ماجرا اینجاست که انگار هیچ وقت دست سینمای جنگ از سوژه خالی نخواهد شد. این هفته به سراغ معرفی گلچینی از عالی ترین فیلمهایی از سینمای دنیا در دو قرن ۲۰و ۲۱ رفتهایم که ماجرایشان در جنگ میگذرد.
بهترین فیلمهای جنگی تلخ و تاثیرگذار
سرزمین من
«سرزمین هیچکس» داستان عجیبی از لجبازی در جنگجویی را روایت میکند؛ همان آفتی که علت مهم ادامه پیدا کردن بسیاری از جنگها و زیاد شدن عمق فاجعهای است که از اول میتوانست شکل نگیرد. دنیس تانوویچ متولد ایالت بوسنی و هرزگوین هست. کشوری که در اوج جوانی تانوویچ محل درگیری صربها، کرواتها و بوسنیاییهایی بود که هر کدام دوست داشتند بعد از فروپاشی یوگسلاوی کشور مستقل خود را در منطقه بالكان به وجود آورند و همین عنوان آنها را به جنگ داخلی خونینی کشاند.
اولین فیلم بلند سینمایی تانوویچ داستان درگیری سربازان بوسنیایی با صربها در منطقه صرب نشین هست، زمانی که با طلوع خورشید سربازان بوسنیایی در تیررس کامل سربازان صرب قرار میگیرند و صربها آتش خود را بر سر آنها میریزند. کار این جنگ به جای باریکی میکشد و پای خیلیها وسط میآید و در این میان بعضی از سربازان دو طرف و بسیاری از آنها که درگیر این جنگ شدهاند به این فکر میافتند که به چه دلیل میجنگند؟
در این فیلم که یکی از عالی ترین آثار سال ۲۰۰۱ لقب گرفته برانکو دیوریچ، رنه بیتورایاچ، فیلیپ سوواگوویچ و گئورگه سیاتیدیس بازی میکنند. از نکات فیلم، وجود صحنههایی بعضا کمدی است که به شکل تلخی لبخند به لب مخاطبان میآورد. تانوویچ در ۳۲سالگی این فیلم را ساخت و توانست نامزدی جایزه اسکار عالی ترین فیلم غیر انگلیسی زبان، عالی ترین فیلم نامه کن و عالی ترین فیلم خارجی زبان گلدن گلوب و بیش از ۴۰ جایزه جهانی دیگر را به دست آورد.
پرچم های پدران ما
نامه ی از ایوجیما
کلینت ایستوود دو فیلم «پرچمهای پدران ما» و «نامههایی از ایوجیما» را در یک سال ارائه داد. او یکی از کارهای شگفت کارنامه فیلمسازیاش را انجام داده و دو فیلم با محوریت یک واقعه را از زبان و نگاه دو طرف درگیر ماجرا ساخته هست. این دو فیلم داستان نبرد ایوجیماست؛ یکی از مهمترین جنگها در طول جنگ جهانی دوم که در آخرین ماههای این جنگ خانمان سوز رخ داد. این جنگ بین سربازان امپراتوری ژاپن و سربازان ایالات متحده در جزیره ایو جیما به وقوع پیوست.
بیش از ۲۶ هزار سرباز ژاپنی و آمریکایی در این نبرد خونین کشته شدند که سهم ژاپنیها بسیار زیاد بود و در نهایت هم آمریکاییها بعد از ۳۵ روز درگیری خونین توانستند این جزیره ژاپنی را به تسخیر خود درآورند. روایت کلینت ایستوود از این جنگ یک ماجرای کلی هست. دو فیلم حال و هوای متفاوتی نسبت به هم دارند.
در «پرچمهای پدران ما» ماجرا زیاد بر سر کسب افتخار و غرورآفرینی است و جانهایی که در این راه از بین میروند، ولی در «نامههایی از ایوجیما» ماجرا به گذشته سربازان ژاپنی بر میگردد؛ جایی که آنها مدام از خود میپرسند ما جهت چه کشته میشویم و چه شد که زندگی مان به اینجا رسید. قاعدتا «پرچمهای پدران ما» با توجه به ملیت ایستوود باید فیلمی میهن پرستانه از کار در میآمد، ولی توصیه غافلگیرکنندهاش این است که آخر بندی هر دو اثر به گونهای است که حس پوچی این جنگ را در برنده و بازنده به تصویر میکشد.
نکته جالب توجه فیلم «نامههایی از ایوجیما» این است که ایستوود آن را به زبان ژاپنی ساخته که همین عنوان تاثیرگذاری آن را دو صد چندان کرده هست. در «پرچمهای پدران ما» رایان فیلیپ، پل واکر فقید، جس بردفورد و آدام بیچ از بازیگران مهم و در «نامههایی از ایوجیما» کن واتانابه، کازوناری نینومیا، تسوییشی ایهارا و ریو کاسه بازیگران مهم هستند. هر دو فیلم سال ۲۰۰۶ ساخته شدند.
بشر در طول تاریخ گرفتار جنگهای زیادی شده است هست، جنگهایی که فارغ از دلیلی که جهت برپا شدنشان وجود داشته نتیجه یکسان همهشان یک چیز بوده؛ فوت انسانها و ویرانی.
بادی كه در مرغزار میوزد
کمتر کسی تصور میکرد درام جنگی کن لوچ انگلیسی که در سال ۲۰۰۶ ساخته شد بتواند نخل طلای کن را جهت این کارگردان آن وقت ۷۰ ساله به ارمغان بیاورد، ولی این اتفاق رخ داد. کن لوچ فیلمساز معترضی است و اتفاقا اعتراضهای سیاسی فراوانی به نظام حاکم بر انگلستان هم دارد. فیلم «بادی که در مرغزار میوزد» که یکی از فیلمهای انتقادی اوست ماجرایش به حدود ۹۰سال پیش بر میگردد؛ زمانی که انگلیسیها به آزار و اذیت شدید ایرلندیها مشغول بودند.
این آزار و اذیت به جایی رسید که باعث شد چریکهای ارتش جمهوری خواه ایرلند مبارزات مسلحانه و جدی را علیه انگلیسیها شروع کنند. داستان این فیلم حول اتفاقاتی است که بر اثر این جدال در زندگی دکتر جوانی به نام دمین اودونوان(سیلین مورفی) رخ میدهد. برادر دمین، تری(پدریک دلانی) یکی از رهبران گروههای مبارز ایرلندی است.
دمین در ابتدا تمایلی جهت حضور در انقلاب ایرلند و همراه شدن با برادرش ندارد، ولی مواجه شدن مستقیم او با جنایات انگلیسیها که بر اثر آن یکی از عزیزانش را از دست میدهد دمین را مصمم میکند که در مسیر مبارزه با انگلیسیها قرار گیرد. او تبدیل به یک انقلابی سر سخت میشود. با این حال شرایط به گونهای پیش میرود که احتمال صلح بین دو طرف درگیر به وجود میآید، مسالهای که تری موافق آن است و دمین که تا دیروز حاضر به ورود به این مبارزات نبود مخالف آن.
به این ترتیب دو برادر برابر هم قرار میگیرند؛ رویارویی غافلگیرکنندهای که نهایی تراژیک به همراه دارد. فیلم در مرز باریک بین مصلحت و وظیفه حرکت میکند و این مخاطب است که باید تعیین کند دمین آرام دیروز و انقلابی دو آتیشه امروز روش درستی در یک جنگ خونین اتخاذ میکند یا برادرش که معتقد به مذاکره و سیاست ورزی در راه رسیدن به استقلال است.
بی آبروهای لعنتی
یکی از فانتزیهای سیاهی که در مورد جنگ جهانی ساخته شده است هست. عموما کوئنتین تارانتینو را بهعنوان کارگردانی میشناسند که دنیای فیلمسازی خاص خودش را دارد و فیلم «لعنتیهای بیآبرو» یکی از عالی ترین نمونهها جهت اثبات این عنوان هست. شاید تا امروز که نزدیک به ۸۰ سال از شروع جنگ جهانی دوم میگذرد فیلم تارانتینو تنها فیلم مهمی باشد که در آن آدولف هیتلر رهبر نازیهای آلمان در پیش از آخر جنگ ترور میشود و به واسطه آن جنگ به آخر میرسد.
«لعنتیهای بیآبرو» چند داستان موازی دارد که در طول فیلم شخصیتهای آن به هم مرتبط میشوند. اول داستان افسر سنگدل آلمانیهانس لاندا(کریستف والتز) است که به شکارچی یهودیها معروف هست. دختری به نام شوشانا(ملانی لوران) تنها عضو یک خانواده است که از کشتار لاندا میگریزد. از آن طرف شخصی به نام آلدو آپاچی(برد پیت) فرماندهی گروهی را به عهده گرفته که در جنگلهای اطراف پاریس به کشتن نازیها مشغولند.
شوشانا در پاریس اداره یک سینما را بر عهده میگیرد و ناگهان بر اثر آشنا شدن با یک افسر آلمانی این شانس را پیدا میکند که جهت نخستین اکران یک فیلم آلمانی میزبان هیتلر در پاریس باشد، البته یکی دیگر از مهمانان این نمایش فیلم هم کلنل لاندا هست. شوشانا این وقت را غنیمت شمرده و تصمیم میگیرد با سوزاندن سینما، هیتلر، کلنل و همراهانش را قتل عام کند تا هم انتقام خانوادهاش را بگیرد و هم به جنگ خاتمه دهد؛ کاری که آلدو آپاچی و همراهانش نیز با کمک بازیگری به نام «بریجیت» قصد انجام آن را دارند.
«لعنتیهای بیآبرو» هم خشونت بالایی دارد هم تصویر سازی جسورانهای و خلاقیت هم در آن موج میزند. عموم بازیگران بازیهای درخشانی از خود ارائه داده اند، خصوصا والتز و برد پیت. والتز جهت بازی در این فیلم علاوه بر اسکار عالی ترین بازیگر نقش مکمل مرد جوایز معتبر دیگری هم کسب کرد. این فیلم با بودجهای ۷۰ میلیون دلاری در سال ۲۰۰۹ ساخته شد و بیش از ۳۲۰ میلیون دلار فروش کرد.
صندوقچه درد
همین ابتدا بگوییم چندین و چند ترجمه فارسی از اسم انگلیسی این فیلم شده است ولی با توجه به عنوان فیلم به نظر «صندوقچه درد» عالی ترین ترجمه جهت آن باشد. این فیلم به یک عنوان مهم و هولناک راجع به جنگ میپردازد:اعتیاد سربازها به جنگیدن. آدمهایی که در جنگهای تن به تن شرکت میکنند خصوصا اگر بهعنوان نیروی متخاصم و غیر خودی در مرزهای کشوری مستقر باشند هر لحظه با وحشت مورد حمله قرار گرفتن در شبیخون یا عملیات انتحاری مواجهاند و به همین علت زیاد از دیگران استرس فوت و نیاز به جنگیدن جهت زنده ماندن را دارند.
آنها معمولا مرگهای فجیع نیروهای خودی را میبینند. دیدن این قبیل صحنهها روی هر انسانی میتواند اثرات منفی زیادی بگذارد؛ اثرات مخربی كه میتواند زندگی شخص را به قبل و بعد جنگ رفتناش تبدیل کند. جمله معروفی وجود دارد که میگوید جنگ آدمهای جدیدی به دنیا میآورد و کاترین بیگلو در «صندوقچه درد» به سراغ داستان یکی از آدمها رفته است.
داستان زندگی فرماندهی به نام ویلیام جیمز(جرمی رنر) در عراق که با چند سرباز دیگر وظیفه خنثی سازی بمبهای شهری و جادهای را بر عهده دارند. جیمز سر نترس و اعتیاد شدیدی به جنگیدن دارد که همین مساله زندگی زناشوییاش را تحت الشعاع قرار میدهد و از طرفی هم دلیری او باعث میشود چندین عملیات خطرناکتر هم به او سپرده شود. این شرایط جیمز را به سمت اتفاق هولناکی سوق میدهد.
مهمترین توصیه فیلم به تصویر کشیدن تاثیرگذار تخریب روح و روان آدمهای درگیر جنگ هست، خصوصا آنها که به دستور سیاستمدارانشان راهی هزاران کیلومتر آن ورتر از کشورشان شدهاند و در شرایطی پر از استرس و تشویش در مرز باریک فوت و زندگی جان میکنند. البته این که چنین تصویرهای مهلکی را یک کارگردان زن به تصویر کشیده توصیه جالب دیگر این فیلم است.
«صندوقچه درد» در اسکار سال ۲۰۱۰ نامزد ۹ جایزه بود که جوایز اصلی؛ یعنی عالی ترین فیلم، عالی ترین کارگردانی و عالی ترین فیلمنامه را به دست آورد. جرمی رنر هم به واسطه بازی تاثیرگذارش نامزد دریافت اسکار شد. این فیلم به كارگردانی كاترین بیگلو، یکی از فیلمهای برگزیده زیاد منتقدان مشهور در سال ۲۰۱۰ بود.
انتقام (خشم)
دیوید آیر در سال ۲۰۱۴ با ساخت فیلم سینمایی «انتقام» به سراغ بخشی از تاریخ جنگ جهانی دوم رفته که سینما کمتر به آن پرداخته هست. در روزهای بعد از نبردپیروزیبخش نرماندی علیه آلمانیها که منجر به عوض کردن مسیر جنگ و شروع پیروزیهای بزرگ و حیاتی متفقین در جنگ جهانی بود، اوضاع اصلا بهتر نشده بود. خستگی و خشم زیاد کردن پیدا کرده بود و ادامه جنگ علاوه بر حس مبارزه خوی وحشی سربازها را هم بیدار کرده بود. آنها دست به هر کاری میزدند تا سهم خود را در آخر دادن به جنگ ادا کنند.
این وسط یک گروه به فرماندهی افسر نیروی دریایی آمریکا وارددی (برد پیت) و اعضایی به نامهای بوید سوان (شیا لبوف)، گرادی تراویس (جان برنتال) و گوردو گارسیای (مایکل پنا) و نورمن الیسون (لوگان لرمن) با یک تانک آمریکایی به نام «انتقام» به جنگ و پیشروی خود علیه نازیها ادامه میدهند. آن هم در حالی که روز به روز مهمات و مایحتاج اولیه آنها کمتر و خشم و زحمت آنها زیاد میشود. سکانسهای جنگی فیلم بسیار خوب است.
بازی برد پیت در نقش وارددی با این که زیادی میهن پرستانه هست، ولی در بعضی شرح حال به خوبی نشانگر اثرات مخرب جنگ هست. یکی از مهمترین ویژگیهای فیلم ارائه تصویری تلخ، سیاه و مشمئز کننده از ماههای نهایی جنگ جهانی دوم هست. زمانی که تقریبا مهمترین و ویرانگرترین جنگها و درگیریها انجام شده است بود و فقط مانده بود هیتلر در برلین گرفتار و محاصره شود. زمانی که کمتر کسی حاضر میشود به سراغ آن برود؛ چون به تصویر کشیدناش سراسر زحمت است و ناامیدی.
۷۱ نخستین فیلم یان دمنیج؛ فیلمساز ۴۰ ساله فرانسوی در مقام کارگردان که سال ۲۰۱۴ ساخته شد یکی از عالی ترین آثار هزاره تازه با عنوان شورش جدایی طلبان و جنگ داخلی در ایرلند شمالی به خصوص پایتخت آن بلفاست هست. داستان این فیلم در اوج این جنگها و در سال ۱۹۷۱ میگذرد. افسر انگلیسی جوانی به نام گری هوک(جک اوکانل) بهعنوان یکی از اعضای ارتش انگلستان جهت کمک به دولت ایرلند شمالی عازم این کشور میشود.
در یکی از گشتهای عمومی ارتش انگلیس در خیابانهای بلفاست جدایــــی طلبان به آنها حمله میکنند.در این حمله بین گری و تیم نظامیاش فاصله میافتد و او مجبور میشود جهت زنده ماندن آواره خیابانهای بلفاست شود. شب میشود، از یک طرف جدایی طلبان در به در به دنبال گری میگردند؛ چون یک سرباز انگلیسی میتواند گروگان بسیار خوبی جهت آنها باشد و از یک طرف دولت انگلیس و ایرلند به دنبال زنده یا مرده او هستند تا جدایی طلبان نتوانند با استفاده از او به آنها فشار بیاورند.
دمنیج به خوبی توانسته استرسهای یک سرباز جوان رادر میان برزخی که هر لحظه امکان مرگش در آن وجود دارد به تصویر بکشد. گری هوک جوانی است که میداند نمیتواند به اشتباه به کسی اعتماد کند که اگر چنین کند حکم فوت خود را امضا کرده هست. از طرفی باید به فکر راه نجات از دل نیرو نیرومند و جالب از کار درآمده و دنیا سینما را به کارهای آینده کارگردانش امیدوار کرده است.
هیولاهای بی سرزمین
تقریبا میتوان گفت جنگ و کشتار جهت عموم کشورهای آفریقایی یک مساله عادی هست، تقریبا هیچ کشوری در این قاره نیست که تجربه جنگهای داخلی و خارجی نداشته باشد، حکومتهای دیکتاتوری و نیروهای شورشی ضد دولت یا قاچاقچیها در هر کدام از کشورهای آفریقایی اسلحه به دست دارند و به هر بهانهای به هم حمله میکنند. هر چند وقت یکبار خبر میشنویم که در فلان کشور آفریقایی یک قتل عام دستهجمعی رخ داد یا یک جا دوباره جنگ داخلی شروع شده است و در این درگیریها دیگر فرقی میان جنگجوها با مردم عادی به خصوص زنها و بچهها نیست.
رمان «هیولاهای بیسرزمین» که اوزودینما ایوالا نویسنده جوان نیجریهای در ۲۳ سالگی به نگارش درآورده داستان هولناکی از درگیر شدن گروهی از بچهها در شورشهای داخلی کشور آفریقای غربی هست. این رمان که برگرفته از تجارب و مشاهدات و شرایط روز جامعه نویسنده جوان آن است شخصیتی به نام آگو دارد که داستان از نقطه نظر او روایت میشود.
در فیلم «هیولاهای بیسرزمین» که کری فوکوناگا در سال ۲۰۱۵ آن را ساخته ابراهیم عطا نقش آگو را بازی میکند. پسربچهای که در یک روستای بیطرف در جنگ زندگی فقیرانهای دارد، روزی جنگ بین نیروهای شورشی و دولتی به روستاهای آنها کشیده میشود و همه اعضای دِه از جمله خانواده آگو قتل عام میشوند. آگو سراسیمه به جنگل پناه میبرد و در حالی که از شدت گرسنگی و مریضی در حال فوت است ناگهان به گروهی از بچههای هم سن و سال خودش که تا دندان مسلحند بر میخورد. گروهی که فرمانده آنها مرد تنومندی است که بچهها کماندو(ادریس آلبا) صدایش میکنند.
کماندو آگو را به اردوگاه مخفی خود میبرد و از او میخواهد جهت زنده ماندن به ارتش کوچکش بپیوندد، آگو بر اثر تلقین فرمانده خیلی سریع کار با اسلحه را فرا میگیرد و وارد این ارتش کوچک میشود. در ادامه افراط بعضی بچهها در بیرحمی و اشتیاق عجیب آنها جهت جنگ آگو را میترساند و باعث میشود او تصمیم بگیرد کم کم خودش را از این ماجرا دور کند؛ تصمیمی که باعث میشود خطر بیشتری زندگی او را ترساندن کند.
آگو در این فیلم نمادی از همه بچههای معصومی است که به شکلی درگیر جنگها میشوند و تاثیر جنگ آنها را تبدیل به موجوداتی میکند که اگر شانس نداشته نباشند تبدیل به هیولاهای غیر قابل کنترلی میشوند. فوکوناگا این موقعیت را به همان اندازهای که انتظارش را دارید ترسناک نشان داده است.
بهترین فیلمهای جنگی تلخ و تاثیرگذار
منبع: برترینها
بشر در طول تاریخ گرفتار جنگهای زیادی شده است هست، جنگهایی که فارغ از دلیلی که جهت برپا شدنشان وجود داشته نتیجه یکسان همهشان یک چیز بوده؛ فوت انسانها و ویرانی.
انتهای پیام/
واژه های کلیدی: جنگ جهانی | سینمایی | انگلیسی | سینمای | داستان | تصویری | سربازان | انگلیسی | سینما | زندگی | تصویر