• خرید کتاب از گوگل
  • چاپ کتاب PDF
  • خرید کتاب از آمازون
  • خرید کتاب زبان اصلی
  • دانلود کتاب خارجی
  • دانلود کتاب لاتین
  • خانه » سرگرمی » بیوگرافی » نقش عمرسعد در کربلا+ واقعیت های روز عاشورا در نینوا

    نقش عمرسعد در کربلا+ واقعیت های روز عاشورا در نینوا

    ابن زیاد به عمر گفت: اى پسر سعد! به خدا سوگند، اگر به سوى حسین حرکت نکنى و نبرد با او را بر عهده نگیرى و آنچه او را ناراحت می‌کند، براى ما نیاورى، گردنت را می‌زنم و اموالت را تاراج می‌کنم.

     ماه محرم فرا رسید و روزهای عزاداری بر سالار شهیدان و یاران با وفایش پرشورتر شد. در ادامه با وقایعی که در دو روز اول محرم سال ۶۱ هجری قمری برای امام حسین (ع) و یاران با وفایش اتفاق افتاد به طور مختصر آشنا می‌شویم. 

    نتیجه تصویری برای فیلم رستاخیز

    نقش عمرسعد در کربلا+ واقعیت های روز عاشورا در نینوا

    ابن زیاد، یارانش را گِرد آورد و گفت: اى مردم! چه کسى جنگیدن با حسین بن على علیه‌السلام را به عهده می‌گیرد و [در عوض] من هم فرماندارىِ هر جایى را که بخواهد، به او بدهم؟

    هیچ کس به او پاسخى نداد. ابن زیاد، به عمر بن سعد بن ابى وقّاص، توجّه کرد که چند روز پیش، فرمان حکومت رى و دَستَبى را برایش صادر کرده و فرمان جنگ با دیلم را به او داده بود و قصد راه افتادن به سوى آن جا را داشت. چون چنین شد، به او رو کرد و گفت: می‌خواهم که به سوى جنگ با حسین بن على علیه‌السلام بروى، و چون ما از گرفتارىِ او آسوده شدیم، به سوى فرماندارى خود می‌روى، إن شاء اللّه!

    عمر به او گفت: اى امیر! اگر می‌توانى که مرا از جنگ با حسین بن على علیه‌السلام معاف دارى، معاف دار!

    ابن زیاد گفت: تو را معاف داشتم. فرمانى را که [براى حکومت] برایت نوشته بودیم، به ما باز گردان و در خانه‌ات بنشین تا کسى جز تو را روانه کنیم!

    عمر به او گفت: امروز را به من، مهلت بده تا در کارم بیندیشم.

    ابن زیاد گفت: به تو مهلت می‌دهم.

    نتیجه تصویری برای فیلم رستاخیز

    نقش عمرسعد در کربلا+ واقعیت های روز عاشورا در نینوا

    عمر به خانه‌اش باز گشت و با برخى از برادران و افراد مورد اعتماد خود، به مشورت پرداخت. هیچ کدام، جز این نگفتند که: از خدا پروا کن و این کار را مکن!

    حمزه، پسر مُغَیرة بن شُعبه، خواهرزاده‌اش، نزد او آمد و گفت: اى دایى! تو را به خدا سوگند می‌دهم که مبادا به سوى حسین بن على بروى که خدایت را نافرمانى کرده، رَحِمت را قطع کرده‌اى! تو را به سلطنت زمین، چه کار؟ از خدا، پروا کن که مبادا روز قیامت، با خون حسین پسر فاطمه، بر خدا وارد شوى!

    عمر، ساکت مانْد؛ امّا محبّت مُلک رى، در دلش بود. بامداد، به سوى ابن زیاد رفت و بر او وارد شد. ابن زیاد گفت: چه تصمیمی‌ گرفتى، اى عمر؟

    گفت: اى امیر! تو این فرماندارى را به من سپرده و این پیمان نامه را برایم نوشته‌اى و مردم، [خبر]آن را شنیده‌اند. در شهر کوفه، بزرگانى هستند [که به جنگ حسین بروند].

    سپس، آنها را شِمُرد.

    عبید اللّه بن زیاد، به او گفت: من، بزرگان کوفه را از تو بهتر می‌شناسم و از تو، جز این نمی‌خواهم که این گِره را بگشایى و از محبوبان و نزدیکان من بشوى؛ وگر نه، فرمان ما را باز گردان و در خانه‌ات بنشین که ما تو را مجبور نمی‌کنیم!

    عمر، ساکت مانْد. ابن زیاد به او گفت: اى پسر سعد! به خدا سوگند، اگر به سوى حسین علیه‌السلام حرکت نکنى و نبرد با او را بر عهده نگیرى و آنچه او را ناراحت می‌کند، براى ما نیاورى، گردنت را می‌زنم و اموالت را تاراج می‌کنم.

    عمر گفت: فردا، به یارى خدا، به سوى او حرکت می‌کنم.

    ابن زیاد، به او پاداش خوبى داد و به او اِنعام و عطاى فراوان داد و صِله بخشید و چهار هزار سوار را همراهش کرد و به او گفت: حرکت کن تا بر حسین بن على علیه‌السلام، فرود آیى.

    عبید اللّه بن زیاد، عمر بن سعد بن ابى وقّاص را با چهار هزار تن به سوى حسین علیه‌السلام، روانه کرد. ابن زیاد، پیش تر، او را فرماندارِ رى و همدان، کرده بود و آن افراد را نیز به همین منظور، با او همراه کرده بود. هنگامی‌که به او فرمان حرکت به سوى حسین علیه‌السلام را داد، عمر، خوددارى ورزید و خوش نداشت که برود و درخواست کرد که او را معاف بدارد؛ امّا ابن زیاد به او گفت: با خدا، پیمان می‌بندم که اگر به سوى او حرکت نکنى و بر وى در نیایى، تو را از کار، بر کنار کرده، خانه ات را ویران می‌کنم و گردنت را می‌زنم.

    عمر گفت: در این صورت، انجام می‌دهم.

    قبیله عمر، بنى زُهْره، نزدش آمدند و گفتند: تو را به خدا سوگند می‌دهیم که مبادا رویارویى با حسین را به عهده بگیرى که دشمنى را میان ما و بنى هاشم، بر جا می‌گذارد!

    عمر، به سوى عبیداللّه باز گشت و خواست که او را معاف بدارد؛ امّا ابن زیاد نپذیرفت. لذا او مصمّم شد و به سوى حسین علیه‌السلام، حرکت کرد.

    آن هنگام، پنجاه تن همراه حسین علیه‌السلام بودند و بیست تن نیز از لشکر[عمر] به او پیوستند و از خویشان نیز نوزده مرد، در کنار امام علیه‌السلام بودند. چون امام حسین علیه‌السلام دید که عمر بن سعد با همراهانش، قصد او را کرده است، فرمود: «اى مردم! گوش دهید. خداوند، بر شما، رحمت آورد! ما را با شما چه کار؟! اى کوفیان! این، چه کارى است؟».

    گفتند: از قطع شدن عطا و حقوقمان ترسیدیم.

    امام علیه‌السلام فرمود: «عطایتان نزد خدا، برایتان بهتر است».

    نقش عمرسعد در کربلا+ واقعیت های روز عاشورا در نینوا

    اشتراک گذاری مطلب

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • خرید کتاب زبان اصلی روماتولوژی
  • خرید کتاب های اقتصاد از آمازون
  • خرید کتاب نورشناسی زبان اصلی
  • خرید کتاب زبان اصلی جراحی
  • خرید کتاب های زبان اصلی طب جایگزین
  • خرید کتاب معماری زبان اصلی
  • خرید کتاب های میکرب شناسی از آمازون
  • کتاب های ژنتیک اورجینال
  • کتب حرارت زبان اصلی
  • خرید کتاب های رادیولوژی از آمازون
  • تمام حقوق مادی , معنوی , مطالب و طرح قالب برای این سایت محفوظ است - طراحی شده توسط پارس تمز
    ?>